خواب نوشت شنبه بیست و پنجم شهریور هزار و چهارصدودو

ن ـ ر درست کنار من نشسته بود. می گفت و می شنید. من در مورد خودش حرف های می زدم. ولی نمی دانم چطور بود که حس میکردم او غایب است و من این حرف ها را به خواهرش می زنم. خلاصه هم بود و هم نبود. صفتی که راجع به آن بدگویی می کردم پنهان کاری بود. اینکه او به دروغ می گوید که به کیش رفته اند در اصل به ترکیه رفته اند.

به یک رستوران رفتم که در زیر زمین واقع شده بود. خیلی احساس گرسنگی داشتم. در اصل رفته بودم تا خوراکی بخورم. اما وقتی که وارد شدم پشیمان شدم وانمود کردم که دنبال کسی می گردم و پیدایش نکردم.

چقدر خوراکی های خوشمزه روی میزها بود. غذاها را در یخچال ویترینی و کنار آن چیده بودند. هیچکدام از غذاها سهم من نبودند. با حسرت به آنها نگاه کردم. از رستوران خارج شدم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *