خواب نوشت دوشنبه بیستم فروردین هزار و چهارصد و سه

در خواب دیدم در ابتدای خیابان دانشکده ایستاده ام. اتوبوس شرکت واحد به ایستگاه رسید اما نگه نداشت و رد شد. مردم مات و مبهوت به دور شدن اتوبوس سفید و صورتی نگاه کردند.

ناگهان جای من عوض شد و در حدود بریدگی وسط  همان خیابان بودم. آن اتوبوس رسید و از بریدگی دور زد و برگشت. من به بغل دستی ام که نمی دیدمش گفتم می خواسته بر گردد برای همین نگه نداشت.

آنطرف خیابان یک باغ بود که صاحب باغ سبزیجات را جلوی خانه اش چیده بود و سیزی و میوه می فروخت. خانمی در کنار من بود. یادم نیست نسبتی با ما داشت یا بیگانه بود اما با ما هم مسیر بود گفت که به سرعت به آن طرف خیابان میرود و چیزی را خریده و بر می گردد. بعد ما چند نفر جلوی یک زمین متروکه بودیم که در سه طرفش را ساختمان پر کرده بود. در آن خرابه دو تا کامیون قدیمی بودند که در یک چشم به هم زدن یکی شان رفت و دیگری ماند.

دوشنبه ۱۴۰۳/۱/۲۰

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *