معنای اسم من

به مرز کنکور که رسیدم خبرهایی بود که نشان می‌داد در آن مقطع زمانی، بعد از دو سال انقلاب فرهنگی، کنکور برگزار خواهد شد.

همه دانش آموزان بیشتر درس می‌خواندند. امیدهای تازه‌ای برای ورود به دانشگاه پدید آمده بود. درس خواندن در آن تابستان گرم و همزمان با ماه رمضان آسان نبود. یکی از دانش آموزان گفت که کلاس کنکور در یک موسسه خصوصی برگزار است توصیه کرد که ثبت نام کنیم و در کلاس تقویتی کنکور شرکت کردیم. کلاس یک سالن بزرگ در طبقه دوم یک پاساژ بود که یک طرفش شبیه انبار بود و کلی جنس بسته‌بندی چیده بودند. بقیه کلاس تخته سیاه و صندلی‌های تک نفره‌ای بودند که پشت سر هم قرار داده شده بودند.

درس های محدودی تدریس شده و تمرین های سوالات چهارجوابی را آموزش می دادند. یکی از دبیرها به ما ادبیات و دستور زبان درس می‌داد. او مردی نسبتاً چاق بود که همیشه شومیز سفید به تن می‌کرد. موهایش جو گندمی و سوادش عالی بود. میتوانست علاوه بر تدریس، الهام بخش هم باشد. تشویق‌های او برای ما بسیار کارساز بود. تلاش ما را بیشتر و بیشتر می‌کرد روزی در کلاس در مورد کلمات و مفاهیم مترادف صحبت می‌کرد موضوع به اینجا رسید که کلمه‌ای که به کار می‌بریم باید معنایی درست داشته باشد. کلماتی را که می‌شنویم به خاطر سپرده و معنای آن را جستجو کنیم. خواست یک مثال بزند. گفت مثلاً کلمه افرا یک کلمه بی‌معنی و گنگ است و نباید خیلی دنبال معنای آن را بگیریم. چون کاربردی هم ندارد.

یک دفعه گویی کلاس منفجر شد از هر طرف دانش آموزان گفتند که افرا اسم این دختر است و معنای آن درختی سایه‌دار است و معنای لغوی آن هم تحسین است. این را خود افرا به ما گفته است. دبیر نگاهی به کلاس آشفته انداخت و بعد به من خیره شد و گفت: من فقط یک مثال زدم معنیش این نیست که افرا بی‌معنی است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *