کتاب هایی که در انبار خانه بودند.

روزی تصمیم گرفتیم که نگاهی به انباری خانه بیاندازیم و آن را مرتب کنیم. در انبار خانه کلی کتاب داشتیم. آنها را بررسی کرده و تصمیم گرفتیم که بخشی از آنها را بفروشیم. یک نفر درکوچه داد می زد و می گفت که وسایل دست دوم را می خرد. ما کتابهای اضافی را به رایگان به او دادیم. آنها را درون یک گونی پلاستیکی جمع کرد و با زحمت و اذیت به دوش کشید و رفت.

فردای آن روز برای خرید به یکی از خیابان ها رفته بودیم. ناگهان یک مغازه نظر من را جلب کرد. به آن نزدیک شدم. دیدم که کتاب هایی که به آن مرد داده بودیم به ردیف در کتاب فروشی چیده شده اند و برای فروش ارائه شده اند.

مدتی کوتاه جلوی کتابفروشی ایستادم و به  خودم گفتم چه عجیب! تا دیروز این کتابها توی انبار ما بودند و به عنوان به دردنخور طبقه بندی شده بودند. حالا در ویترین کتابفروشی قیمت و ارزش یافته اند و در معرض فروش قرار گرفته اند. این کتابها برای آن مرد خریدار و این کتابفروش معنایی داشتند که برای ما نداشتند.

آیا در زندگی ما بازهم چیزهایی هست که برای مان بی ارزش جلوه کند اما در اصل خیلی هم ارزشمند باشد و از آن بی خبر باشیم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *