داستان معصومه خانم

پرستاری مشقت های خاص خودش را دارد.

معصومه دختر عقب مانده ذهنی از شهرستان بود. او با محیطش ارتباسی نداشت. درد دندانهایش او را بیقرار کرده بود. خودش را به در و دیوار می کوبید. جمع شدن کادر پرستاری برای رگ گیری و دادن اکسیژن، او را تحریک پذیرتر کرد. به زحمت روی تخت عمل قرار داده شد. متخصص بیهوشی با قرار دادن ماسک سعی در آرام نگه داشتن او کرد. معصومه دستش را برای کنار زدن ماسک بالا آورد اما دارو اثر کرد و ناگهان دستش مثل دست مرده ها رها شد و از تخت آویزان ماند.

در این لحظه مادرش با صدای بلند ناگهان به گریه افتاد. پشت سر او پرستارها و من نیز شروع به گریه کردیم.

ولی به رغم این تلخی ها بعد از طی مراحل به هوش آمدن، آدم دیگری شد. آرام و بی حرکت نشست. فکر کنم باورش نمی شد که دردهایش تمام شده باشد. بدون درد و ناراحتی روانه خانه شد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *