صدو شش نکته ای که فهمیدم.

  1. در یافتم که هر کس با توجه به اندیشه و نگرش خود مال می اندوزد. یکی ثروت مادی و دیگری ثروت معنوی را جمع می کند.  دارایی و ثروت مادی برای همه قابل درک است. ولی برخی دنبال رضایت مردم و دعای خیر آنها می گردند و توجه به ثروت و دارایی مادی در اولویت دوم آنهاست.
  2. دریافتم که هر پزشک نیز یک فروشنده است. او علم و تجربه اش در درمان بیماری را می فروشد و در ازای آن پول می گیرد. قیمت خدمت او را دولت تعیین می‌کند. کم تجربه ها و با تجربه ها قیمت یکسان دارند. همچنین درمان بیماری های ساده و پیچیده و متنوع هم همان قیمت را دارند. نتیجه کار پزشکان متفاوت است. بعضی مشهور می شوند و مشتری های همیشگی دارند و بعضی کمتر. رسیدن به محبوبیت در یک چارچوب دولتی یا در یک چارچوب هزینه‌ای کار بزرگی باید باشد.
  3. دریافتم که سگ دو زدن ربطی به رشته تحصیلی و موقعیت شغلی و درآمدی ندارد. هر شغلی در نظر شاغل خودش می تواند مصداق سگ دو زدن باشد. ربط مستقیمی به جایگاه شغل در مجموعه کلی جامعه نمی تواند داشته باشد. بعضی ها در بهترین شغل و حرفه هم نارضایتی و ناخشنودی هایی را دارند و آن را سگ دو زدن می نامند.
  4. دریافتم که اصیل ترین نوع متقاعد سازی در وجود خود انسان جاری است. آنجا که جنبه های الهی و شیطانی وجود خودمان در مبارزه ای بی امان در حال متقاعد سازی همدیگر هستند. هر بُعد می خواهد ما را متقاعد کند که از او پیروی کنیم.
  5. دریافتم که گاهی آدم ها خیلی ریز و بطئی از هم فاصله می‌گیرند، نامحسوس و به ‌تدریج دور می‌شوند. زیرا دلایل متنوعی دارند که از کنار هم بودن شان حس خوبی نمی گیرند. ذهن در این مواقع به شکل خلاقانه‌ای منفی بافی را پیشنهاد می دهد. زیرا قانون وحدت در جهان مسلسل وار توسط شیطان گلوله باران می شود تا وحدت بین انسانها شکل نگیرد.
  6. دریافتم که ساختار خواب طوری است که با گذشت زمان کمرنگ شده و قابل یادآوری نیست بنابراین گاهی با نوشتن می توان آن را به خاطر سپرد.
  7. دریافتم که من از تکرار مکررات خیلی زود خسته میشوم. دلزدگی صفتی شناخته شده در من است. گویی خیلی زود چیزها یا افراد از چشم من می افتند و باید افرادی نو و چیزهایی تازه در زندگی ام ظاهر شود.
  8. دریافتم که بر لبه پرتگاه قرار گرفتن، یعنی اوضاعی به شدت شکننده، که امکان سقوط وجود دارد. یعنی شرایطی که غیر قابل پیش بینی و غیر قابل مدیریت کردن است. بنابراین هر روز که تاریخ آن عوض می شود و یک روز بی حادثه سپری می شود، یعنی لزوم شکرگزاری خالصانه به درگاه الهی.
  9. دریافتم که خداوند شکور است. از بندگانی تشکر می کند که رسالتی را بر عهده دارند که داوطلب آن نبودند و نیستند، اما انجامش می دهند.
  10. دریافتم که شگفتی سازهای فامیل، رازهای زندگانی نزدیکان خود را به قیمت ناچیزی فروختند.بهای آن مالکیت معنوی خبر بود.
  11. گذر هر روز همه را یک قدم به مرگ نزدیک می کند.فرقی ندارد چند ساله باشیم. کودکی سه ساله و سالمندی ۸۰ ساله به طور مساوی قدم بر می دارند.اگرچه زمان افتادن از پرتگاه مرگ به سوی دنیای دیگر برای همه نامعلوم است، اما این قدم های یکسان هر روز اتفاق می‌افتند.هر روز همه یک قدم مساوی به جلو بر می دارند. این گنگی انتهای زندگی هر فرد یک معمای شگفت است که از ناامیدی و ترس می‌کاهد.
  12. دریافتم که تا وقتی یک مانع و یک درگیری ذهنی نداشته باشیم، بقیه امورات ردیف نمی‌شود. انگار دستمان و مغزمان یخ می زند. وقتی که مزاحمی وجود دارد، خودِ خود الهام است. در فضای تهدید و ناامنی بهتر می توان نوشت، در چنین موقعیتی مغز فعالانه کار می‌کند. ولی وقتی که همه چیز راحت و آزاد است مغز نمی‌تواند کار خودش را بخصوص در مورد نوشتن انجام بدهد.
  13. دریافتم که کتاب ها داستان ها، فیلم ها،کانال های صفحات مجازی را دوست دارم که در مورد زندگی کنونی ما باشد. در مورد آنچه که در اطرافمان لمس میکنیم، می شنویم و می بینیم .  مفاهیم ریخته شده در قالب های تاریخی در محدوده علایقم نیست. می خواهم هم قالبها و همه داستانها با زمانی که در آن زیست می کنیم یکی باشد. از فیلم‌هایی که در آنها مثلا موبایل وجود ندارد یا به قبل از ظهور اینترنت است، خوشم نمی آید. در فیلم هایی که مربوط به گذشته است کمتر چیزی مناسب خودم می یابم.
  14. در کتاب ها می خواندم که می‌گویند به کارکنان آزادی عمل بدهید تا آنچه که در توان دارند و فکر میکنند خوب است انجام بدهند. برای شان مقررات سفت و سخت نگذارید. اما وقتی چنین رفتاری را انجام دادم متوجه شدم کارکنان به سوی خدمت به بستگان خودشان و آشنایانشان تمایل می‌یافتند. به محض شل شدن بازدید ها و نظارت ها مردم عادی حذف می شدند و خدمات خانوادگی پررنگ تر می شد.
  15. زندگی دشوار است برای همه همین طور است. رهایش نکن.
  16. پول هایی که به دستم میرسد به یک اندازه خوشحالم نمی کند. آنهایی که حکم هدیه و کادو را دارند، عالی هستند. آنهایی که حکم دستمزد را دارند،از آن هم بهتر است. دستمزدها و فکر مزد ها بهترین پول هایی هستند که دارای تشعشع مثبت میباشند.
  17. اصول دینی و مذهبی به زبانی بیان شده اند که آموزش رسمی کشور بر آن بنیان نهاده نشده است. به عبارت دیگر ذهن ما با آموزش کلاسیک قادر به درک مفاهیم عملی دین نیست. بر عکس متون ترجمه شده بر بنیان آموزشی ما استوار شده است. آن را میفهمیم و می توانیم در عمل به کار ببریم. مثل مفهوم خود کنترلی و تقوی که هر دو یکی است. اما حسب سوابق یادگیری مان خود کنترلی را خوب می فهمیم حتی اگر نتوانیم توضیحی در موردش بدهیم. تقوی را نمیفهمیم حتی اگر چند تا حدیث و روایت در موردش بتوانیم به زبان بیاوریم.
  18. در جایی قرار گرفته ایم که برای شاد بودنمان باید زحمت بکشیم. عوامل درونی را به اراده خود فعال سازیم. عوامل بیرونی را که تحت کنترل نیستند را هم باید به تعبیری خوب و عالی و با معنی سازیم، تا بتوانیم به طور موقت شاد بمانیم . غم و غصه پیش فرض همه ذهن هاست. در حالی که شادی و خوشحالی باید بر ذهن عارض شود.
  19. هرگاه همه چیز نامحدود و بی مرز در اختیار باشد چه انتظاری هست که چارچوب ها پذیرفته بشود.
  20. اگر شروع به بررسی کنیم و این کار را هر روز ادامه بدهیم به این نتیجه خواهیم رسید که داستان کمبود را ذهن ما اختراع کرده است تا بر بی مسئولیتی های خودش پرده بکشد. یعنی با همین ترفند ذهن قصد دارد ما را در ترس و ناامیدی نگه دارد و ایمان به فراوانی را در ما تضعیف کند.
  21. تمرکز نداشتن یعنی عدم تسلط بر خود و اجازه دادن به ذهن برای ولگردی های جذاب بی فایده.
  22. گاهی یک اتفاق خیلی بدیهی برای ما، برای بعضی یک آرزوی دست نیافتنی جلوه می کند. آنچه در دست کسی است ممکن است نهایت آرزوی دیگری باشد. انسان ها شاهد هستند که آرزوهایشان برای دیگری تحقق یافته است. انسان ها چیزی را می خواهند و به جای اینکه برای خودشان فراهم شود می بینند که دیگری بدون این که بخواهد و یا تلاشی کند آن را دارد.
  23. شاید مفهومی به نام شانس نباشد. شاید آنکه شانس می نامیم، بازتابی انعکاسی از تفکر، اعمال و عملکردهای خود فرد باشد.شاید هم لطفی است که پادشاه عالم در حق کسی می بخشد.
  24. بعضی ها با نگاهی تحسین آمیز اطرافیانشان را ندیدند و ستایش و تعریف نکردند. شاید دلیل رفتارهای نابهنجاری که نسبت به آنها روا می شود، بازتاب همین رفتارهای قدر نشناسانه خودشان  است . هرکس هر چقدر هم بد باشد، صفاتی دارد، که بخاطرش قابل تحسین و شایسته ستایش است.در هر کسی می توان نقطه ای یافت که او را لایق تقدیر خواهد کرد.
  25. بعضی ها خوش روزی هستند. با خودشان برکت خوراکی و خوردن را همراه می آورند و بعضی ها می آیند و می روند و چیزی پیدا نمی شود. چند نفر را می شناسم که قبل از اینکه به خانه ما بیایند برکت و روزی شان به ما می رسد. آنها کسانی هستند که بهترین نصیب از نعمت های الهی قبل از رسیدنشان به میزبان جاری می شود.
  26. اندیشه کهنه و نو ندارد. اندیشه های قدیمی در کتاب ها به همان اندازه کتاب های جدید ارزش خواندن و تعمق دارند. ممکن است روش ها ارتقا پیدا کنند، ولی مفاهیم همان هستند.
  27. در کشاورزی یک روز را به کاشتن اختصاص می‌دهند. همان یک روز سرمایه گذاری میشود . چند هفته یا چند ماه بعد، نتایج آن یک روز را تماشا می کنند و شاد می شوند.
  28. انسان آرمانی در درونش ریسمانی دارد که به یک نیروی الهی متصل است. به ریسمان های بیرونی آویزان نیست. احساس جدایی از وجود الهی اش را ندارد. هر کس از وجود الهی خودش جدا و منفک باشد، به بیرون از خود توجه دارد. می خواهد بیشتر داشته باشد، زیباتر باشد و دستاوردهایش فراوان باشد.
  29. بعضی ها در موقعیتهای مختلف زندگی به دلایلی مجبورند حرف‌شان را پس بگیرند. آنها به شکل فکاهی و طنز حرف هایشان را پس می گیرند تا راحت‌تر بتوانند با آن کنار بیایند. اگر بخواهند جدی حرف شان را پس بگیرند ممکن است که احساس حقارت کنند. قالب شوخی و مزاح بهترین راه کنار آمدن با چنین وضعی است.
  30. گاهی یک عاملی پیدا می شود، تا غرور یک مغرور را بشکند و او را سر جایش بنشاند. پروردگار بندگانش را رها نکرده است. همواره خوب نگاه می‌کند. خوب گوش می‌کند. خوب به خاطر می سپارد و حتماً بی تفاوت نمی ماند. سر موقع آدم را سر جایش می نشاند.
  31. فرزندانش بر سر انداختن مسئولیت نگهداری اش با هم به رقابت پرداختند. هر کس سعی کرد چیزی بگوید که محیط و اطراف آن را محکمه پسند بداند. هر فرزند می خواهد کاری بکند که نفس درونش بپسندد. در بد شرایطی مشغول رقابت بر سر از سر باز کردنش هستند. شاید روزی در مقام قضاوت دیگران بودند. اکنون در آن غرق شده‌اند و غرق در اوضاع خودشان.
  32. عجب شگفتی هایی! عجب راه دور و درازی! هرچه میروی جنگل تاریک است و بس. درک ضعیفی از بودن در آن سوی جنگل سوسو می زند. هر چه می روی دور تر می شود. مقصد و هدف می گریزد. یافتن سخت می شود. هر آنچه می یابی با دریافت های جدید کمرنگ می شود.
  33. با نوشتن های روزانه مکاشفه اتفاق می افتد. درک می شود که چه دنیای عجیبی در درون هرکس بوده و چه ماجرا ها و برداشت‌هایی وجود داشته است. مسیری سخت و پر پیچ و خم و پر از ابهام و نامفهوم به روشنی و وضوح می گراید. با استمرار نوشتن فرد می تواند مفاهیم یا مطالبی را از ذهن بیرون بکشد.
  34. بعضی‌ها مستقیم و شمشیر از رو بسته به این زندگی متزلزل تاختند. بعضی ها به روش غیرمستقیم حمله کردن ولی اصل آن روش القایی بود. با حذف یکی از عوامل، هر سه تای آنها ناکارآمد شدند و ثبات حاصل گردید.
  35. در لایه‌های درونی و عمیق کار سازمانی چیزهای دیگری در جریان است که همه نمی دانند. ولی من به آن جریان ها و وصل نشدم. جریان هایی که برای دیگران پاپوش می دوختند. آبروی حرفه ای را به خطر می انداختند. می خواستند شکست و نابودی دیگران را رقم بزنند.
  36. پشت پرده حقایق اعجاب آوری در جریان است.
  37. دعا کردن هم به شعور نیاز دارد. بعضی ها شعور دعا کردن و خیر خواهی هم ندارند. مغرورند. خیر را فقط برای خودشان روا می دانند.
  38. با استفاده از تجارب دیگران ضریب اطمینان زندگی را بالا ببریم. روش های آزمون و خطا مسیری طولانی است، ولی استفاده تجربه دیگران راهی میانبر است.
  39. از طریق نوشتن یک کتاب افکار و دانسته های خود را با دیگران شریک می شویم.
  40. باید داستان موفقیت ها و رسیدن به اهداف را پررنگ کرد، نه مسیر سخت رسیدن به آن را.
  41. کمتر تلاشی به اندازه نوشتن یک کتاب خوب به بار نشاندن فکر است.
  42. هر کتابی در مرحله اول باید برای نویسنده‌اش دستاوردی داشته باشد. سودی ببخشد و بعد دیگران را در بر بگیرد. از آغاز تا پایان می‌تواند ذهن را آماده و افکار را پخته و منظم کند.
  43. هرکس مسیری را برمی‌گزیند، اما به طور مداوم نمیرود. گاهی توقف می‌کند. گاهی به سرعت می رود. گاهی علایم کنار مسیر دیده نمی شود، در نتیجه اتفاقاتی می‌افتد که باعث کند شدن یا توقف میشود. هر قدم باعث روشن شدن قسمتی از مسیر می شود. نوری با خود آورده‌ایم که درونی است و بیرونی نیست. هرکس با روشنایی ضمیرش مسیرش را نورانی و قابل پیمودن می کند.
  44. هر کس برای خودش قانون اساسی دارد یکی از ارکان آن نحوه خرج کردن پول است. قانون اساسی یکی اجازه نمی دهد که برای موارد خاصی خرج بشود. برای همین توقع دارد دیگران بخرند و ایشان استفاده کنند.
  45. هستی در انتظار کاری است که وعده اش را داده ایم اما هنوز عمل نکرده ایم.
  46. وقتی در یک مسیر قرار گرفته می شویم هر چه جلوتر می‌رویم روشن می شود. یک قدم جلوتر را می توانیم ببینیم هرگاه می ایستیم تاریکی مبهم و وهم آلود است.
  47. مثل کسانی که در ذهنم محاکمه می کنم و حکم به گناه کاری آنها میدهم، من هم گناه کار هستم. زیرا فکر می کردم درست فکر کرده ام درست عمل کرده ام. در حالی که  چه بسا اشتباه فکر کردم و اشتباه عمل کردم.
  48. بعضی ها از محیط تاثیر پذیری افراطی دارند. در حدی که واحد تصمیم‌گیری و قضاوت را در مغزشان تعطیل کرده و به راحتی و سهولت از دیگران تاثیر می پذیرند. این تأثیر الگوی موقت زندگی‌شان است. زیرا حتماً یک تأثیرگذار دیگر از راه می‌رسد و قلم بطلان بر قبلی میکشد. برای همین برخی را در روال ثابتی نمی‌بینیم. گاهی خسیس هستند گاهی دست و دلباز. گاهی عبوس گاهی مهربان.
  49. دریافتم که چشم و گوش که باز شد، وقتی که آدمی به یک امر روشنی دست یافت، دیگر فرقی ندارد شکمش سیر باشد یا گرسنه. به هدفی یا به آرمانی دل می بندد و شروع به حرکت می‌کند. هموار و ناهموار برایش فرقی ندارد.
  50. انسان امروز از هر سو و در هر لحظه‌ای از زمان دعوت و پیشنهاد دریافت می کند. دعوت به حواس پرتی، لذت های آنی، سرگرمی ، تفریح ، خوش‌گذرانی.
  51. فرایند نوشتن یعنی نشستن، آماده سازی امکانات، روشن کردن و راه اندازی ذهن، راه افتادن،تبدیل فکر به کلمه،تبدیل فکر به حرکت قلم، تبدیل فکر به پیام قابل انتقال، تراوش و زایش فکر های بیشتر، تبدیل حواس پرتی به فرایندی هدفمند، تبدیل بازیگوشی ذهن به نوشتار موضوعی، تربیت ذهن و در مسیری حرکت کردن، واضح شدن ابهامات و تصاویر محو .
  52. برنامه یک روز می تواند تکراری باشد اما محتوایش تعالی بخش بماند. زیرا هدف پر کردن خلا وجودی است.
  53. نباید نگران آن جمله بود که انسان معدل پنج نفری است که بیشترین ارتباط را با آنها دارد. نباید تصور شود که آن پنج نفر الزاما همان هایی هستند که با آنها زندگی می کند. بلکه زیست فکری عقلی و زیست معنوی ملاک این جمله است.
  54. ورودی ذهن را باید تحت کنترل داشت هر چیزی که وارد بشود می تواند نظم ذهنی برنامه درسی و عادت را به هم بریزد.
  55. اگر انسان خوب به گذشته خودش نگاه بکند، می بیند که سرافرازنه از جهنم بیرون آمده و حالا پختگی از او آدم دیگری ساخته است. جهنم روابط یک طرفه،جهنم در اولویت نبودن، جهنم زندگی با نمک نشناسها،جهنم روابط دو سر باخت، جهنم نفوذ اغیار در زندگی خود.
  56. یک اتفاق می تواند تمام عزت و احترام و بزرگی را از کسی بگیرد. می شود ناگهان خوار شد . می شود که ورق برگردد و انسان هیچ خبری از آن سوی ورق نداشته باشد.
  57. والدین بچه هایشان را دوست دارند به این دلیل که نسخه ای بهتر و زیباتر از خودشان هستند.
  58. نماز های بی خاصیت به سوی بی خاصیت تر شدن رفته اند . بطوری که حتی از صحنه ذهن حذف شده اند و اصلا خواندن آن در یاد نیست.
  59. نفس هر سالمند به چیزی در حیات بشری وصل است تا او نفس می کشد آن چیز هم هست. سالمند که رفت یک چیزی از حیات حذف می شود که منحصرا به خاطر او وجود داشت.
  60. مهار کردن گریه واقعی دشوار است از چشم به شکل اشک بیرون می‌آید و در گلو هق هق راه می‌اندازد. با اینکه امکان مهار کردن گریه هست، اما او پایش را روی گلوی آدم می فشارد و می گوید یا گریه کن یا خفه می کنم.
  61. بعضی ها یک کار پر زحمت مثل آباد کردن یک باغ یا نوشتن کتاب را انجام میدهند تا مورد تحسین واقع شوند. لذت بردن دیگران برایشان ارزشمند است. شاید خودشان به اندازه گروه هدف حظ نکرده باشند.
  62. بهتر است در مورد محیط کار با اعضای خانواده صحبت نشود. اعضای خانواده درکی از محیط کار ندارند و دچار قضاوت اشتباه می شوند.
  63. خالی کردن خشم به دیگران صدمه وارد می کند، اما خود فرد سالم میماند. برعکس کسی که صبوری کرده و خشم را فرو می خورد زندگی را پایدار و آرام نگه می دارد.
  64. دور باطل اسب های عصاری نمیگذارد زندگی رو به جلو باشد.
  65. درپس هر جسم ، یک جان معنوی با همان اجزا و ترکیبات زندگی نامرئی وجود دارد.چشم زمینی در پس خودش چشم الهی دارد، که جلوه های حق را می بیند. گوش معنوی پیام های الهی را میشنود.
  66. گاهی جرقه ای در ذهن می زند، در کسری از ثانیه روشنی می بخشد. اگر به بند نوشتن در نیاید باز هم خاموشی و سکوت همه را همه جا را فرا می گیرد تا جرقه بعدی.
  67. برای توصیف زندگی ماورایی این زیستن خاکی، کلمه ای اختراع نشده است.
  68. نور های عالم ماورا، زنده هستند، لبخند می زنند ،شاد می کنند، حس می بخشند.
  69. در هر کار و شغلی باید چنان تلاش بشود که به درجه ۲ بودن راضی نشود .
  70. زمانی متوسط بودن ارزش بود اکنون نیست.
  71. چیزهایی که به ذهن می‌رسد از کجا می‌آید؟ چگونه است که بسیار محدود تبدیل به عمل می شود . چقدر فکر می‌آید و می‌رود و ابتر می‌ماند.
  72. اگر زنی همسر مهربان و دوراندیش نداشته باشد . کار و درآمد ثابت نداشته باشد‌ ارثیه دارایی یا پول کافی در بساط نداشته باشد، باید فکری به حال خودش بکند. بعضی ها دست به کار شده و یکی از فرزندان را به عنوان برده فکری و احساسی درگیر می‌کنند. تجارتی کثیف برای حفاظت از خود راه می‌اندازند.
  73. .
  74. جمعیتی که با هم به سوی سالمندی می‌روند باید از هم مراقبت کنند تا محتاج دیگری نشوند.
  75. مطالعه و کنار هم گذاشتن محلهای خدمت یک کارمند می‌تواند نشان بدهد آیا او به جایی وصل است یا نه میتوان درک کرد که نهان و آشکار مورد حمایت است .
  76. ای کاش برای کسانی که در تنهایی سرزندگی و شادابی و خلاقیت احساس می‌کنند مشاغل مناسبی می توانست وجود داشته باشد .
  77. کسی که زبان به ستایش نادیدنی ها می‌گشاید یک انسان عمیق و فهیم است
  78. علم هر کس یک مولفه است حال هر کس از دانش خودش چطور استفاده می کند یک جنبه دیگر است. علم یک نیروی بالقوه است چگونگی استفاده از آن سازنده یا بی فایده اش می کند.
  79. یک تغییر اساسی تغییری است که در درون انسان و در ابعاد عقاید، برداشت ها و نظرات رخ داده باشد.
  80. هر روز زندگی مثل کل زندگی بشر است. نوزاد چشمش را در اول صبح باز می کند. موقع خوردن صبحانه یک نوپا است . حدود ساعت یازده یک بچه بامزه و خوردنی می‌شود تا ظهر تبدیل به نوجوان می شود عصر یک بزرگ سال است و وقتی می خوابد یک کهنسال که به خواب موقت رسیده است.
  81. علت اینکه از رئیسشان با تمام صفات خوبش پیروی و اطاعت نمی کردند، این بود که به او اعتماد نداشتند روی حرفش بایستد و با کمترین خدشه دار شدن منافعش زیرش نزند.
  82. معنای زندگی در این شلوغی های زیستن و کار و مشغله های بی پایانش گم شده است. باید خیلی والا باشی و فهم و شعور کافی داشته باشی تا از درد یک تکه نان رها شده و به حقیقت هستی بیندیشی. رها شدن از درد یک تکه نان یک وضعیت روحی برجسته است . این که هدف از خلقت و آمدن و رفتن معلوم باشد.
  83. اگر دیده نشدن می توانست نمادی جسمانی داشته باشد یک پیکر خون آلود و بر زمین افتاده بود که زخم شمشیر های زهرآگین از هر سوی بر آن وارد شده بود.
  84. شاید نا امید کننده به نظر برسد اما آگاهی بخش است که هر صبح صدای ناقوس مرگ را نزدیکتر و بیشتر از روز قبل می شنوم.
  85. شکرگزاری یعنی برگرداندن نگاه از داشته های دیگران به موهبت های خود. توجه کردن و تمرکز کردن بر خود نه خودخواهی بلکه واقع بینی داشته های خودمان. استفاده از داشته ها برای خدمتی شایسته. خدمتی که بزرگی و کوچکی آن اهمیتی ندارد. زیرا در نگاه دیگر ، در عالم معنا ، بزرگی و کوچکی عمل فرقی در محاسبات ندارد.
  86. وقتی کسی میمیرد،زلزله ای مهیب در ذهن بستگانش رخ می دهد که کانون اصلی آن در نزدیکترین فرد بوده و بقیه بر حسب دوری و نزدیکی به کانون از آن صدمه می بینند. زلزله همه ساختارهای ذهنی مرتبط با آن فرد را آوار کرده با خاک یکسان می کند. بعد از آن باید بازسازی شروع شود. در بازسازی ذهنی ساختارها بدون فرد متوفی باید طراحی و دوباره ساختمان های عظیم درست خواهند شد. تا مرگ نفر بعدی….
  87. کارهایی وجود دارند و توسط انسان های دریا دل انجام می شوند که هیچ ما به ازایی در جهان ما ندارند. آنقدر قیمتی هستند که قیمت ندارند. باید جهانی دیگر باشد تا آنها در ترازوی خاصی معادل شان تعیین شود. هر چه فکر می کنم می بینم قابل اندازه گیری نیستند.
  88. شروع کردن فعالیت های جدی مثل کتاب خواندن و درس خواندن سخت است. بر عکس امورات تفریحی و سرگرمی شروع آسان دارند و پایان سخت چون آدم غرق می شود و در سرازیری مشغولیت لیز می خورد. دل کندن از این فضا سخت است و دل دادن به فضای جدی سخت است. یکی ابتدای مشکل دیگری انتهای مشکل دارد. ١۴٠٠٠٨٢۶
  89. آنچه که اکنون دارم وقت آزاد. سکوت. شوق به خواندن و نوشتن. دسترسی به منابع. تمرکز. جسم سالم و ذهن غیر درگیر است. آنچه که ندارم اراده قوی. ملزومات مورد نیازم است.
  90. انسان باید یک مسیری را هوشمندانه برود و به یک جایی برسد تا بعد از آن نقش رهبری و هدایت هم نوعش را به دست بگیرد. چه کسی به حرف های یک خام گوش می دهد.
  91. عادت های مورد نظر شروع کردن شان اهمیت چندانی ندارد. مهم ادامه دادن و دست بر نداشتن از آنها است. بخصوص وقتی وسوسه هایی هست که کار را به فردا موکول می کند.
  92. آدمی که وابسته است، مجبور است از همه راضی باشد. گزینه ای ندارد.
  93. همه آدم ها به درجاتی بدبخت و بخت برگشته هستند، موضوع این است که وضعیت بعضی ها قابل درک و فهم است. بقیه ظاهری معمولی داشته و از درک شدن توسط دیگران خارج هستند.
  94. من صداهایی می شنوم که برایم خوشایند نیست. صدای خورده شدن غذا در دهان باز،صدای هورت کشیدن نوشیدنی ها ، صدای گاز زدن سیب و له شدن بین دندان ها ، صدای خوردن قاشق به دندان ها، صدای سایش دمپایی روی زمین، صدای مچاله کردن کیسه های پلاستیکی، صدای خواندن ورد های مذهبی لای دندان ها و نفوذ صدا به بیرون……
  95. اگر انسان تربیت خودش را جدی گرفته باشد، دارایی و قدرت از او خدا می سازد . او صفات خدایی را تجلی می کند. اگر انسان خودش را تادیب نکرده باشد ، این ثروت و توانایی از او شیطان می سازد. هیچ مرزی برای عملکرد بد ندارد. هر کاری از دستش برمیاید می کند. اگر ایمان به قلب نبود انسان شیطان است و ابلیس.
  96. هر کاری هر آرزویی به وقتش متولد خواهد شد.‌پدیده هایی که محال و غیر ممکن به نظر می رسید، زمان خودش درست خواهد شد. کاش صبورتر و مطمئن تر می بودم‌ . حتی صفاتی از انسان که ریشه در اعماق وجودش داشت، سر موقع ناپدید می شود.
  97. بعد از بازنشستگی نسخه جدیدی از من به وجود آمد. انسانی که دیگر ضعیف نبود. حالا قوی شده بودم.
  98. دریافتم که اگر مدیر نیروی انسانی یک سازمان بگوید که بخاطر کرونا در بحران هستیم انتظارات زیادی از وجود خواهد داشت، که قادر به پاسخگویی آن نخواهد بود. بنابراین با وجود بحران می‌گوید که اوضاع تحت کنترل است. می‌گوید که پرسنل در وضعیت قابل قبولی می باشند. وقتی این سخن به میان می‌آید دیگر کسی از او انتظارات زیادی نخواهد داشت.
  99. تقریبا هیچ مطلب دندانگیری در مطالب رایگان سایت ها وجود ندارد. سخاوت در علم یک عنصر نایاب شده است. همه در صدد فروش علم و دانش خود هستند.
  100. شاید هیچکس به اندازه مدیرهایی که زیر دستان زیاد دارند،نمی تواند به عظمت تفاوت های فردی در خلقت پی ببرد. فقط یک مدیر می تواند دقیقا و کاملا درک کند که انسان های با این همه تفاوت در دنیاهایشان نگرش هایشان و اهدافشان می توانند کنار هم یک کار را پیش ببرند.
  101. دریافتم که کارمندی که در کنار دیگری کار می کند، در واقع در کنار هم زندگی کرده و تاثیر می پذیرند. دیدم که کارمندی دیگری را قبول نداشت اما دقیقا مثل او ناخن کاشت ، از مرز متانت خارج شد، آرایش عجیب. و غریب کرد. کلا شبیه و عین دیگری شد. فکر کنم خودش هم نفهمید کی؟؟
  102. هر وقت روی کاری تمرکز نداشته باشم ، آن کار کیفیت لازم را ندارد. کاری هم که فکرم آنجا بود، انجام نشده است. از اینجا مانده از آنجا رانده
  103. دریافتم که هر گاه کسی سعی کرد و دلیل آورد که با انتصاب یک نفر به شهر یا قوم یا تبار او را می تواند بشناسد یا رفتارش را پیش بینی کند. از نظر من یک تفکر مسخره است. چنین برداشت هایی به زمان حال تعلق نداشته و دور از روزآمدی ذهن است. شاید در گذشته که مردم فقط در قوم خودشان جایگاه داشتند و مطابق آن فرمول ها زندگی می کردند، مصداق داشت. الان ندارد. زیرا تربیت ها مستقل تر از قوم و قبیله است.
  104. بعضی ها سر کار نیامده بودند که مهارت هایشان را گسترش بدهند یا خدمت کنند یا خودشان بهتر یاد بگیرند که چطور خلاقانه تر کار و زندگی کنند. هیچ خبری از کنجکاوی های خردمندانه در آنها نبود. گویی فقط آمده بودند کاری کم کیفیت و متوسط انجام بدهند. مهمترین رسالت شان هم مقایسه کردن خودشان با کسانی بود که مبنای سنجش آن غلط محض بود. محل کار در آتش مقایسه ها می سوخت.
  105. آنهایی که از حکمرانی بیشتر شکایت دارند. اظهار نارضایتی قوی تری دارند،کسانی هستند که بیشترین سود و بهره را از روش حکمرانی موجود برده اند. فقط نمایش می دهند تا وانمود کنند مثل ما هستند. توی دلشان به ساده دلی ما هم می خندند.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *