صندوقدار یک غذا خوری ساده هستم. از آنهایی که غذای تلفنی و حضوری میفروشند. سالهاست که در این منطقه حضور داریم و مشتریان ثابتی هم داریم. یکی از مشتریانی که گاه گاهی می آید خانومی حدود شصت ساله یا کمتر است. زمانی با یونیفرم اداری میآمد. معلوم بود که از محل کار میآید و غذایی در خانه ندارد. تقریباً برای شش نفر غذا میخرید و من فکر میکردم او خانواده بزرگی دارد. ماشین را دم در پارک می کرد و تا غذا آماده بشود دور می زد و آن طرف خیابان نگه میداشت که زودتر به منزل برود.
مدتها بود که نیامده بود این اواخر با لباس معمولی برای خرید می آید. دیگر در ساعات خاصی هم نیست. هر موقع روز ممکن است که نیاز به غذا داشته باشد. امروز هم آمد لباس گران قیمتی به تن داشت نه مانتو بود نه پاتو یک بالاپوش کاموایی زیبا به تنش بود. ماسک زده بود و همان عینک را روی صورتش داشت. سفارش هشت پرس غذا داد با خودم گفتم حتماً مهمان دارد. ولی چرا خودش اومده بود. اینجور وقتها خانم ها همسر یا پسرشان را برای خرید می فرستند و خودشان در خانه به تدارک میز غذاخوری میپردازد. تا آمادهشدن غذا کمی طول کشید. بعد از پرداخت هزینه و گذاشتن کارت در کیفش به طرف در ورودی غذاخوری نزدیک شد. انگار می خواست که با کسی رو در رو نشود. میخواست از سایر مشتریها دور باشد. همان جا بی حرکت ایستاد. اصلاً حال خوشی نداشت هر لحظه منتظر بودم که زانوهایش سست شود و به زمین بخورد. از پشت عینک دیدم که گریه میکرد. ریز ریز اشک میریخت. طوری گریه می کرد که چین و چروک های دور چشم حرکتی نداشت. همینطور اشک هایش جاری بود. این بار ماشین را آن طرف خیابان نگه داشته بود و برای سر و ته کردن ماشین بیرون نرفت. موقع گرفتن غدا تأکید کرد که پنج تا از آنها را در یک کیسه و سه تای دیگر را در کیسه دیگر قرار بدهیم. ما سفارش را طبق خواست او تکمیل کرده و تحویل دادیم. او گریان و ناراحت به طرف ماشین حرکت کرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ چی باعث شده بود این زن که همیشه سرزنده و شاداب به نظر میرسید چنین تکیده شده باشد؟
شاید کرونا کسی را از دستش گرفته، شاید بیمار دارد، شاید مورد ظلم و بی عدالتی قرار گرفته، شاید از دست کسی دلگیر و دل شکسته شده. هرچه که بود من را به فکر فرو برد و دیگر مثل قبل نبود چیزی در درون او فرو ریخته بود.
آخرین دیدگاهها