خواب نوشت یک شنبه سیزدهم اسفند هزار و چهارصدو دو

در خواب دیدم که به یک بخش بیمارستانی وارد شدم. سمت راست کنار دیوار سیاه یک برانکارد گذاشته بودند. رویش یک پتوی مچاله شده بود و یک سگ روی آن پتو خوابیده بود. سگی که بزرگ و کرمی رنگ بود. گوش های آویزان بزرگ داشت و به طرزی عجیب به من نگاه کرد.

دستور دادم تا سگ را از بخش بیرون بیاندازند و کارکنان بیرون بردند.

من به ایستگاه پرستاری رفتم. سراغ سینک را گرفتم تا ظرف های صبحانه را که در دست داشتم بگذارم و شستشو دهم. یک جایی درست جلوی کیبورد یک رایانه را نشان دادند. سینک مثل سینک های کمپر ها دارای در بود و درش را بسته بودند. فنجان ها را توی سنیک قرار دادم تا بشویم . یادم آمد که لحظاتی قبل یک کاسه بلوری که مال من بود از دستم لیز خورد و به زمین خورد و هزار تکه شد . یادم آمد که آن را خاله مرحومم به من داده بود و حالا شکسته بود.

بیرون از بخش بیمارستان یک نمای بسیار باشکوه داشت و زیر نور خورشید ان عمارت سفید رنگ بسیار زیباتر به نظر می رسید.

از مقابل بیمارستان تا جایی که من در نظرم تصور می کردم یک جاده سنگفرش کشیده خواهد شد. جاده ای عریض و بزرگ که مردم را به سوی دیگر درمان هدایت خواهد کرد . هوا آفتابی و مقابل بیمارستان فضای سبز بزرگی درست شده بود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *