خواب نوشت پنجشنبه بیست و هفتم مهر هزار و چهارصدو دو

در خواب دیدم که ن ـ س در یک اتاقی که پنجره بزرگی داشت و نور گیر بود نشسته است. من داشتم برای اینکه نورا را به تبریز ببرم وسایل مورد نیاز را آماده می کردم. یک کاپشن سیاه با نوارهای قرمز در داخل یک کاور شفاف را برداشتم . به من گفتند که هوا سرد نیست در جواب گفتم که تبریز سرد است و نباید بدون لباس گرم به آنجا رفت.

در صحنه ای دیگر کنار یک دریا بودم. دریایی که فقط ساحلش را میدیدم. قسمتی از آن صخره مانند بود و در صخره ها غارهای کوچکی را میدیدم. همچنین ساحل نمکی داشت که پر از نمک های درشت بود. یعنی نمک هایی که به اندازه قلوه سنگ بودند گسترده شده بود. محیط ساحل طوری بود که من احساس خوبی نداشتم. به صخره ها و نمک ها نگاه می کردم و میدیدم که آب به طرف ساحل با موج هایی بر می خورد .

بعد دیدم که منتظر الف ـ و هستم و توی ماشین نشسته ام. او به کنار ماشین رسید اما سوار نشد . از همانجاکه ایستاده بود با من حرف زد . گفت که میخواست که زود بیاید اما گربه هایی که در خانه دارد اجازه نمی دهند که او از خانه بیرون برود. بعد هم گفت که همه شان دنبالم راه افتاده اند و تا اینجا دنبالم آمده اند. گربه های زرد وارد ماشین شدند. یکی از گربه ها روی پای کسی که کنار من در جلو ماشین نشسته بود، پرید و جا خوش کرد. من نمی دیدم که چه کسی کنارم نشسته است. ولی این را می دانستم که او از گربه خوشش نمی آید و مجبور شد که نشستن گربه زرد را توی بغلش تحمل کند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *