فقط پنجاه هزارتومان

  1. مرحومه مفکر دوستی بود که کرونا ما را از وجودش محروم کرد. او روحیات خاصی داشت و یکی از ویژگی های او دل رحم بودنش نسبت به افراد ضعیف بود. به کارگران شهرداری فکر می کرد و در موردشان با من حرف می زد. هر وقت می خواست از جلوی نگهبانی کوی محل اقامتش رد شود برایش خوراکی میخرید و می گفت که از نشستن و چشم دوختن به این ور آن ور خسته می شوند. باید یک جوری از آنها قدردانی کنیم.
  2. یک روز به دفتر پرستاری آمد و گفت: دو تا کمک بهیارآقای… و … با هم صحبت می کردند و پشت شان به من بود . متوجه نشدند که من صدایشان را می شنوم. یکی به دیگری گفت که اگر پنجاه هزار تومان داشتم زندگی ام از این رو به آن رو می شد.
  3. به ایشان توضیح دادم که از وضع آن کمک بهیار بی اطلاع نیستم. ایشان در بیمارستان دیگری با عنوان تعدیل نیرو کارش را از دست داده و چند ماه بیکار بوده است. دراین مدت همسرش به قهر بچه هایش را برداشته و به خانه پدری اش رفته است. تهدید کرده که اگر کار و درآمدی نداشته باشد باید به فکر طلاق باشد. همچنین توضیح دادم از قضا کمک بهیار بسیار خوبی است و از کارش و رفتارش هم خیلی راضی هستیم.
  4. مرحومه مفکر با آن قدرت سخنوری و سوالاتی که پرسید به من فهماند که باید به او کمک ویژه ای بشود. بعد از مدتی شرایط مهیا شد که این مبلغ را به دست او رساندم. او با خوشحالی و شادی آن پول را قبول کرد. چند روز بعد با یک قوطی شیرینی به دفتر پرستاری آمد و مژده آشتی کردن با همسرش را به ما داد.
  5. خداوند مرحومه مفکر را بیامرزد او بود که منشا این خیر شد.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *