خواب نوشت چهارشنبه دهم خرداد هزارو چهارصدودو

در خواب دیدم که کنار پنجره ای در طبقات بالای ساختمان ایستاده ام . به منظره بیرون خیره شده بودم. با کمی زاویه و خم کردن سرم می توانستم یک میدان بزرگ را ببینم که سراسر خاک بود. در بعضی قسمت های آن چمن های کم جان روئیده و رو به زردی بودند. درخت زیادی وجود نداشت و منظره ای کریه و نامطلوب بود.

دختری چهار پنج ساله به طرف پنجره دیگری رفت و با شیطنت خودش را به قاب پنجره رساند و پاهایش را آویزان کرد. من از ترس زبانم بند آمده بود. هر لحظه امکان داشت از آن بالا بیفتد. نگرانی های من خیلی زیاد بود دستش را گرفتم و به داخل کشیدم تا از لبه پنجره دور شود. او می خندید و از اینکه من را نگران کرده بود خیلی خوشش آمده بود. پدربزرگش گفت او را پیش من بیاوزد و همین کار را کردند.

بعد از مدتی میدان پر هیاهو شد و سروصدای زیادی به پا شد. انگار توی میدان بزرگ کار می کردند و صدایشان شنیده می شد.

وقتی به خاطر سروصدا به پنجره نزدیک شدم تا ببینم چه خبر است با کمال شگفتی متوجه شدم که همه آن میدان به مکانی سر سبز و پر از گیاهان گوناگون تبدیل شد. یک طرف کشاورزان در حال کاشت بودند و در قسمتی دیگر چند نفر را می دیدم که مشغول رسیدگی به محصولات بودند. همه شان لباس های سیاه پوشیده بودند. یک قسمت از میدان که اکنون به نظرم خیلی بزرگ تر می رسید و من گمان می کردم که دایره دیدم وسیع تر شده است، آب جمع شده بود و ماهی های قرمز در سطح آب نمایان بودند. من ماهی ها را از نزدیک دیدم در حالی که همزمان در طبقه های بالا بودم و از آن بالا با قدرت عجیب همه چیز را با جزئیات دیدم. مردم در پارک وسیع در گشت و گذار بودند. منظره به قدری زیبا و هوا به قدری عالی بود که دلم نمی خواست جای دیگری باشم.

به من گفتند که با این محیط زیست اقلیم عوض شده است و حیوانات زیادی به این اقلیم اضافه شده است. همین که این صدا را شنیدم متوجه شدم که روباه های نارنجی رنگ در محوطه سرسبز پیدایشان شد و لای علف ها می گشتند. آنها از بعضی از گیاهان به رنگ بنفش خوردند.

یک دستگاه پرینت را دیدم که قرار بود یک فلش به آن وصل شود. مسئول پرینت گفت که اگر فلش را به دستگاه وصل کنم اطلاعات آن از بین خواهد رفت. من فکر کردم که در آن فقط یک فیلم سینمایی هست که نگاه کرده ام بنابراین گفتم که به دستگاه وصل کنید. آن مرد تعدادی پرینت در اندازه آ پنج در آورد. من به اوراق نگاه کردم چیزهایی نوشته شده بود اما با اینکه میدیدم نمی توانستم آنها را بخوانم.

کمی که با دقت نگاه کردم دیدم که کنار دستگاه پرینت یک نفر از همکاران پیشین من ایستاده است و بسته های اسکناس در دست دارد. گفت که این پول ها برای کسی است که تازه خانه خریده است و این در واقع کادو خانه دیدنی خریدار خانه است. خریدار خانه از بستگان من بود. اسکناس را نگاه می کردم که دارای شکلی غیر معمول بودند اما پول بودند.

به کسانی که آنجا بودند یک کیف دادند. در داخلش روسری دستمال کاغذی و آبمیوه بود. در انباری دنبال سهمیه خودم بودم سهم من یک پاکت آبمیوه و نیز یک روسری بود. از بین روسری های صورتی و آبی دومی را انتخاب کردم و با خودم فکر کردم که رنگ آبی برای ست کردن با شلوار لی خیلی مناسب است.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *