سوالهایی توی سرت بالا و پایین می پرند. مثل دانه های ذرت که در حرارت بالا می شکفند و بالا می پرند. سوالات زیادی هم یکی یکی پیدایشان می شوند بدون اینکه بتوان به سرعت پاسخی یافت. این پرسش ها، تمام ذهنت را به تصرف در می آورند تا جوابی مناسب یا استدلالی منطقی برای آن بیابی.
جالب تر اینکه هر روز بر حجم و پیچیدگی سوالات افزوده می شود. سوالات ساده هم به اندازه سوالات بغرنج در ذهن تو طوفانی به پا می کنند. اجازه تمرکز بر سایر مسائل را نمی دهند.
یکی از سوالاتی که مدت ها درگیرش بودی در نوشتار درمانی، به جوابهایی رسید. یکی از پاسخ هایی که به دست آوردی این بود که شخص مورد سوال تو، کسی است که:
- نزاکت و ادب معمول زندگی را رعایت نمی کند.
- مرز بین زندگی خصوصی و زندگی اجتماعی اش مشخص نیست. گاهی چیزهایی می گوید که در اجتماع عادی نیست.
- بیان گستاخانه و حق به جانب دارد.
- زورگو و برتری طلب است.
همین که علت نا مطلوب بودن ارتباط با چنین فردی را یافتی، دریای طوفانی ذهن تو به آرامش رسید. فهمیدی که دلیلی پشت این نامطلوبی پنهان بوده است.
آخرین دیدگاهها