زمانی من و یکی از همکاران، دو مدیر تقریباً همطراز بودیم. رئیس هر دو ما یک نفر بود و از جنبه های مختلفی شبیه بودیم.
سیاست مدیر همطراز من این بود که در طول تصدی مدیریتش از کادرش تعریف نمی کرد و بر عکس از ناتوانی و ضعف های آنها، اشتباهات و کم کفایتی های آنان اظهار نظرهایی می کرد. اگر چه کارکنان وی را می شناختم و می دانستم که این قدرها هم بد نیستند.
من روش دیگری داشتم. از کادر زیرمجموعه ام تعریف می کردم اگر چه با آنها مشکلات زیادی داشتم. میدانستم اگر ضعف هایشان را بگویم چیزی جز واقعیت نگفته ام. سعی داشتم توانمندی های آنها را پر رنگ تر و جایگاه و اعتماد به نفس شان را بیشتر کنم.
بعد از مدت ها جلسه ای فرا رسیدکه من و ایشان توسط رئیس مان مورد مقایسه قرار گرفتیم.
رئیس مان از ایشان تقدیر کرده و گفتند جلو بردن کارها و برنامه ها با وجود کادر ضعیف و بی کفایت، نشانه مدیریت کارآمد و قبول زحمت و شکیبایی است.
در مورد من گفتند پیشبرد اهداف با این کادر مجرب و توانا وکارا چندان کار سختی نبوده و اگر اهدافی تحقق نیافته ایراد مستقیم متوجه مدیری است که کفایت کافی نداشته است.
یاد گرفتم که اگر من مدیر بی کفایت هم معرفی شوم باز هم باید پشتیبان زیردستان باشم تا آنان رشد کنند. اگر چه مدیران بالادستی آن را درک نکنند و تجلیل نصیب دیگران شود.
آخرین دیدگاهها