“هر جایی که میرویم به در بسته میخوریم.” این جمله ای بود که به زبان ارزیاب خارجی موقع بازدید از محل کار ما جاری شد.
همین چند کلمه تمام آن چیزی بود که در ساعات قبل از آمدن ایشان بر من گذشته بود.
صبح همان روز کتاب خلاصه مقالات همایش علمی اخیر را مرور کرده بودم. یکی از مقالات در مورد بررسی استانداردهای…. در محل کار ما بود. محقق آن نیز یکی از همکاران خود ما بود. با یک پژوهش و نتایج آن نشان داده بود که ما در طراحی و اجرای استانداردهای….نیاز به اصلاح روش و بازنگری داریم. اگر نتایج حاصله درست بودند، وضعیت بحرانی ما محتاج اقدامی سریع و فوری بود.
مسئول مرتبط با پژوهش را فرا خواندم. مقاله را به او نشان دادم. از او خواستم در این مورد هر نوع همفکری یا عملکرد لازم را تعیین کند تا دست به کار شویم. اما او رفتاری دور از انتظار نشان داد.
او که مسئول و مخاطب اصلی آن مقاله بود، چنین مضمونی را به زبان آورد. گفت: “تحقیق را ول کنید دکترها اینطور می خواهند. اگر آنها استانداردها را رعایت نکنند، نمیشود کاری کرد. اول دکتر ها باید بخواهند کاری انجام شود. ما نقش چندانی نداریم.”
این جملات از او بعید بود. شناخت من از او به کلی دگرگون شد. من گمان می کردم او قوی، علاقمند و مسئولیت پذیر است. با همین جملات از چالشهای پیش رویش فرار کرد. از زیر بار مسئولیتی خطیر شانه خالی کرد. با هیچ منطق دیگری پیگیری مقاله را به عهده نگرفت. تصمیم گرفته بود که قانع نشود. به هیچ منطقی سرخم نکرد. حاضر به آمدن به جلسه مشترک با محقق نشد. خلاصه من به هر دری زدم تا بر اساس مقاله کاری بکنم ولی به در بسته خوردم.
این همان جمله ای بود که ارزیاب گفته بود!
بعضی ها مدیران را مقصر هر نقصی می دانند. ضمن پذیرش این واقعیت باید چنین کارمندانی را هم در نظر داشت که باعث بدنامی مدیران می شوند.
آخرین دیدگاهها