خواب نوشت پنجشنبه بیست و پنجم اسفند هزار و چهارصدودو

در خواب دیدم که به همایش مربوط به تامین اجتماعی دعوت شده ایم. سالنی داشتند که در آن استخر کم عمقی بود و بعضی ها در آن تنی به آب زدند. سپس به قسمتی راهنمایی شدیم که سالن اجتماعات بود. تعدادی صندلی را پایین سن رو به جمعیت حاضر که شکل آمفی تاتر بود قرار داده بودند.

من و یک نفر روی آن صندلی ها نشستیم این باعث شد فقط صدای اجرا کنندگان برنامه را بشنویم به بغل دستی ام گفتم کفش هایم کو در ذهن یک جفت کفش ورزشی داشتم ولی یک کفش مشکی پاشنه دار خیلی نرم و راحت به پاداشتم. بغل دستی گفت با همین کفش ها آمده بودید.به او گفتم میروم در صندلی هایی بنشینیم که رو بروی سن باشم.

ولی ناگهان خودم را بیرون سالن دیدم که می خواستم به ارومیه بروم. یک خانم با ماشین دویست و شش که یکی از همکاران سابق من بود، درست جلوی در ایستاده بود. به ماشین او سوار شدم و راه افتاد. حوالی غروب بود و هوا رو به تاریکی میرفت میدانستم آن خانم یک دختر کوچک دارد اما در مورداو حرفی به میان نیامد.

مسیر به سمت صوفیان بود. یک لحظه آن خانم از پشت رل به عقب ماشین جابجا شد و درست پشت سر من نشست. ماشین مسیر خودش را طی می کرد. به او گفتم چرا جایت را عوض کردی گفت بد است پیش شما من رانندگی بکنم به او گفتم بیا بنشین سر جای راننده این چه حرفی است.

در مسیر از او پرسیدم اگر من نبودم با چه کسی به ارومیه میرفت. جواب داد هیچکس باید تنها میرفتم خوب شدکنار هم هستیم.

به یک توقف گاه رسیدیم. یک استخر کوچک اما عمیق بود. دو تا آقا و یک بچه کوچک داشتند شنا می کردند. من از آن بچه نگران بودم. زیرا آن دو مرد به او توجهی نداشتند و هر لحظه ممکن بود غرق شود. استخر کف و دیواره های کثیفی داشت و اشغال هم بود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *