خواب نوشت پنجشنبه اول تیر هزارو چهارصدودو

در خواب دیدم که یک مهمانی ترتیب داده ام . تعداد کمی از دوستانم را دعوت کرده بودم. درست کنار خانه ما یک ساختمان بزرگ بود که احساس می کردم محل کارم بود. کمی دورتر محوطه بزرگی را دیدم که خالی و بدون ساخت و ساز بود.

به قصد خرید از خانه بیرون رفتم. از جلوی محوطه بزرگ و شبیه بیابان رد شدم. می خواستم ماشین را پارک کنم اما هر بار اشکالی پیش می آمد و درست پارک نمی شد.

از دور یکی از دوستانم را دیدم. خانم ر ـ گ را دعوت نکرده بودم و جز مهمان های من نبود. یک لحظه فکر کردم که او را هم دعوت کنم. به ساعتم نگاه کردم ولی نمیدانم چه ساعتی را نشان می داد. توی دلم می گفتم تو دعوتش کن اگر خواست می آید و اگر نیامد هم که نیامد. از کنارش رد شدم و خیال دعوت کردن او را کنار گذاشتم. با زحمت ماشین را پارک کردم. در همین زمان یک ماشین راه سازی بزرگ درست پشت سر ماشین ظاهر شد و ضربه ای از  پشت به ماشین من زد. احساس کردم که تصادف شد زیرا صدای بلندی به گوشم رسید. تا پیاده شوم و نگاهی بیاندازم ماشین رد شده و رفته بود و اثری از آن نبود.

یک جسم قرمز فلزی که زیر چرخ ماشین بود توجهم را جلب کرد. در همان لحظه که به آن نگاه می کردم همزمان به یک آقایی هم که در نزدیکی بود نگاهی انداختم. در چهره آن مرد میانسال اثرات بیماری جدی را دریافتم. عرق سردی بر چهره داشت و پوست صورتش تیره شده بود.به او گفتم به جای اینکه برای استراحت به منزل برود بهتر است همین الان به دکتر برود. شاید در حال سکته کردن باشد. او  گفت من مدتی است که مریض هستم و دارو مصرف می کنم. به او گفتم که این بیماری به جای خود ممکن است ربطی به بیماری نداشته باشد و مشکل جدیدی در پیش باشد .

با زحمت او را کنار خیابان روی یک جدول کوتاه نشاندم و اجازه ندادم که به منزلش برود. می خواستم او را به پزشک برسانم و هم می خواستم با توجه به موعد رسیدن مهمان هایم به خانه برگردم. فکر می کردم محیط خانه به صورت تمام و کمال آماده پذیرایی از مهمان ها نیست. بین این دو تصمیم گیر افتاده بودم. می دانستم هنوز میوه نخریده ام و هنوز کارهایی بود که انجامشان نداده بودم.

صدایی توجهم را جلب کرد. همانطور که کنار خیابان مرد را نشانده بودم بچه گربه ای را دیدم که وسط خیابان بازی می کرد و صدایش به گوش می رسید. مادر بیخیال بچه گربه نگاه می کرد و در فکر جمع کردن بچه هایش از وسط خیابان نبود.

ناگهان خود را در کنار در ورودی منزل یافتم. یک سبد میوه جلوی در رها شده بود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *