موعد بازنشستگی یکی از سرپرستاران نزدیک بود. باید به جای او چند نفر کاندید پیشنهاد می شد. تا یکی به عنوان سرپرستار رسمی منصوب شود. ما در عرصه پرستاری برای ارائه خدمت بالینی همیشه کمبود نیرو داشتیم، اما وقتی صحبت از سرپرستاری می شد، خیلی ها داوطلب این نوع خدمت بودند. بعضی ها تمایل شان را به زبان می آوردند اما بیشتر کارکنان حرف شان را در دلشان نگه میداشتند و انتظار داشتند مسئولشان، آنان و علایق و شایستگی هایشان را کشف کند.
سِمت سرپرستاری باتوجه به صبح کار بودن و نقش مدیریتی و عوامل دیگر جذابیت هایی داشت. در فرآیند انتخاب سرپرستار افراد متعددی صاحب رای بودند. طیفی گسترده از دفتر پرستاری گرفته تا رئیس بخش، مدیر گروه، ریاست، مدیریت، پرستاران و کمک بهیاران بخش و سایر کارکنان اداری خود را در انتخاب محقق می دانستند. دست اندرکاران نقطه نظرات خاصی داشتند. مثلاً شاخصهای سادهای مثل سابقه کار در همان بخش، موفقیت و خوشنامی در عرصه غیر مدیریتی یعنی پرستاری، را ملاک اصلی قرار میدادند.
فردی با همین خصوصیات وجود داشت. افکار عمومی هم او را پذیرفته بود. او به حرفه پرستاری در عرصه بالین علاقه داشت.به عنوان یک متخصص در کار خودش احساس موفقیت میکرد. علاقمند به آموختن و آموزش دیگران بود. اهل سیاسیکاری و جنگ قدرت هم نبود.
اما تجربه نشان داده بود که او یک تصمیم گیر کارآمد با مهارت های ارتباطی قدرتمند نبود. او از چالش و بحران گریزان بود. حالت جنگنده و رقابت جویی نداشت. تمایلی به استفاده از ابزارهای قدرت نشان نمی داد.
باری ایشان انتخاب شده و کارش را شروع کرد. سالهای سال سرپرستار ماند. اما خیلی وقت ها به خوبی از عهده وظایف بر نمی آمد. عصبانی میشد. حرفهایی میزد و بعد به خاطر گفته هایش عذرخواهی می کرد. گاهی مشکلات را به گردن دیگران میانداخت. استرس زیادی را تحمل می کرد. به طور کلی واکنش های درستی در قبال مسئولیتش نداشت و در جایگاه مطلوب خود قرار نگرفته بود.
بارها به من گفت که نمی خواهم راه رفته را، برگردم اما جایگاه یک پرستار ساده بهترین پوزیشن کار در بیمارستان است. پرستارهای آن بخش این حرف را بارها از زبان سر پرستارشان، شنیده بودند اما باور کردن برایشان سخت بود.
آخرین دیدگاهها