به قائممقام بیمارستان زنگ زدم و گفتم می خواهم ده روز به مرخصی بروم. در تبریز هستم. اما به سر کار نخواهم آمد. اتفاقاتی افتاده بود که تاب و تحمل من را بریده بود. از رفتار برخی بالادست ها به شدت آزرده بودم.
قائم مقام پرسید: جانشین شما چه کسی خواهد بود؟
گفتم هر روز صبح یک سوپروایزر بالینی کشیک است همان فرد جانشین من خواهد بود و جانشین ثابت ندارم.
او پرسید آیا شما کارهایی ندارید که فقط خودتان قادر به انجام آن باشید و صرفاً خودتان آن را بلد باشید و به اصطلاح فوت کوزه گری ندارید.
گفتم : نه گناه من هم این است که زحمت کشیده ام و توانستهام کارهای دفتر پرستاری و مدیریت را طوری واگذاری و تفویض کنم که اگر نباشم هم اوضاع همانطور اداره بشود که اگر باشم.
با تلاش اعضای دفتر پرستاری و سرپرستاران همه فرایندها مقررات و قوانین طراحی شده بر روی ریل ها و خیابان ها به راه انداخته شده بود. هرکس می دانست در چه مسیری باید حرکت کند و تابلوهای راهنما و هشدار را هم در دسترس داشت. برای همین بود که گمان می شد دفتر پرستاری هیچ کاره است. در نتیجه مورد هجوم و قضاوت ناعادلانه قرار میگرفت. عدهای در بیمارستان هرگز در هیچ شرایطی از عملکرد ما راضی نشدند. انتظار و آنها این شد که دفتر پرستاری هرچه از دستش برآید باید انجام بدهد و این منّت ندارد و هرچه را هم نمی تواند انجام بدهد گناهش است و باید به خاطر آن مجازات بشود. ساعاتی بعد منشی دفتر ریاست اطلاع داد با سه روز مرخصی موافقت شده است.
آخرین دیدگاهها