دانشجوی کارشناسی ارشد بودم. همزمان به عنوان پرستار در بیمارستانی کار می کردم. زیر نظر دفتر پرستاری و مدیر خدمات پرستاری انجام وظیفه می کردم.مدیرمان از کارکنان زبده اتاق عمل بود. اما سابقه و تجربه کار در بخشهای بستری و درمانگاه و اورژانس را نداشت.
طبق قوانین نوشته و نانوشته بیمارستان چنین مدیریتی معمول و مقبول نبود. اما جراحان آن را اجرایی کرده بودند. هم قوانین نقض شده بود و هم عرف نادیده گرفته شده بود.
یک بار پرستارها برای مناسبتی به منزل یکی از همکاران مان دعوت شدیم. یک مجلس زنانه که چند ساعتی دور هم بودیم و در مورد مسائل محیط کارمان هم صحبتهایی کردیم.
صبح روز بعد بلافاصله بعد از رسیدن به شیفت به دفتر پرستاری احضار شدم و بابت حرفهایی که در مهمانی زده بودم مورد استنطاق مترون قرار گرفتم. او بدون ملاحظه با کلامش من را محکوم کرد. من مبهوت بودم که چگونه به حرفهای ساده شاخ و برگ های عجیب و غریبی داده شده بود حرف ها با انحراف باورنکردنی و غیر قابل پیش بینی به شکلی واقعا شگفت انگیز معکوس و با اعوجاج همراه شده بودند. مکالمه ها و هر آنچه که گذشته بود، با این سرعت به مترون اطلاع رسانی شده بود. ایشان هم بدون دلیل باور کرده بودند.
من تجربه تلخ و جدیدی آموختم و تمام سالهای بعد در موقعیت های غیر رسمی و غیر اداری سعی کردم حرفی نزنم که این گونه مورد سوء استفاده قرار بگیرد.
آخرین دیدگاهها