خواب نوشت شنبه ششم فروردین هزاروچهارصدویک

خواب میدیدم ک دریک پاساژ شلوع و ظاهرا بزرگ هستم . توی دستم یک کیف خاکستری که درعالم واقعی ندارمش دستم بود یک کیف یا ساک هم داشتم. یک گوشی موبایل بزرگ با کاور صورتی زیبایی داشتم. یک جا عینکی بنفش که دارمش هم توی دستم بود. داشتم به لایو مدرسه نویسندگی گوش می کردم . در عالم اصلی گوشی را کنار گوشم گذاشته بودم و به جای اینکه نگاه کنم داشتم گوش می دادم . حتما درهمین وضع به خواب رفته بودم. ولی آن صدا را می شنیدم. بنابراین ترکیبی از خواب و بیداری که پدیده نادری است را تجربه کردم. در خواب میدیدم که دستم سنگین است و قادر نیستم که هم قدم بزنم و هم لایو را گوش کنم . کیف و موبایل را روی یک میز گذاشتم. حواسم پرت شد و شروع کردم به قدم زدن درهمان کنار میز . ناگهان دیدم که روی میز کیفم نیست. موبایل را هم یک آقایی دارد بر میدارد . به او اشاره کردم که مال من است دست نزن. او آن را سرجایش گذاشت اما از کیف خبری نبود . صدای سخنران همچنان توی گوش من داشت پخش می شد. متوجه شدم نظافتچی پاساژ که یک خانم سیاه پو ش بود کیف را داخل کیسه زباله انداخته است. به طرف آن حرکت کردم توی دستم گوشی موبایل را خاموش کردم تا تمرکز داشته باشم . ولی صدا قطع نمی شد و همچنان بلند توی گوشم در حال پخش شدن بود. با همان حال بد از داخل کیسه زباله کیف را برداشتم اما داخلش خالی بود. انگار که کیف اصلا ارزشی نداشت . محتویاتش را برداشته بودند و کیف خالی را توی زباله های محیط انداخته بودند. هر چه می گشتم آن زن را پیدا نمی کردم. یک لحظه دیدم که پدرم با یک بلوز آستین کوتاه وسرحال در گوشه ای از سرویس بهداشتی با من بای بای کرد. من حواسم به کیف بود به پیدا کردن زن نظافتچی و صدای بلند توی گوشم من را سر درگم کرده بود. به پدر اعتنایی نکردم اشاره کردم که کیفم گم شده است. زیرا او نمی شنود. وقتی که ناامید شدم متوجه شدم پشت در ورودی سرویس بهداشتی که در کوچک هست که صدایی شبیه حرف زدن از آنجا می شنوم. در را زدم و باز کردم آن زن آنجا بود سراغ وسایل کیفم را گرفتم. گفت که به مامور شهرداری داده است. یک مامور جلوی چشمم سبز شد . گفت باید دنبالش بروم تا تکلیف مدار ک را روشن کند . پشت سرش حرکت کردم او به طبقه بالاتری رفت. یک اتاق بزرگ که عده ای پشت میزها نشسته بودن و مدارک پیدا شده را بررسی می کردند. با دیدن آنها این فکر توی سرم آمد که دارند بررسی می کنند حتما آن را پس خواهند داد و توی سرم در حال بخاطر آوردن چیزهایی بودم که توی کیف گذاشته بودم. فکر می کردم که پدر آنجا چه می کرد او که در ارومیه بود . چطور به تبریز آمده است. فکر کنم دراین مرحله از خواب وارد بیداری شدم زیرا باز آن صدا ادامه داشت و دیدم که گوشی را کنار سرم روی بالش گذاشته ام و فهمیدم به همین دلیل بود که در تمام مدت خواب صدای سخنران می شنیدم واصلا لحظه ای قطع نمی شد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *