به نظرم کارمندان دولت سی سال از عمرشان را طی یک قرار داد می فروشند.
به شرط داشتن حقوق ماهانه و نیز تضمین داشتن درآمدی ثابت در دوران سالمندی، آنها وارد جهانی می شوند که در آن مجری پروژه های دیگران هستند. آنها می پذیرند که بدون اینکه از نقشه و طرح کلی اطلاع داشته باشند، تلاش شان را بکنند تا آن پروژه ها به انتها برسند. عمرشان،استعدادهایشان و توانایی هایشان را در خدمت پروژه هایی قرار میدهند که در طراحی و فهم ضرورت آن نقشی نداشته اند و استقلال عمل کافی هم ندارند. معمولاً طرح کلی در اختیارشان نیست، البته اگر طرحی وجود داشته باشد. به نظر می رسد همه گنگ و کور یک روز کاری را پشت سر می گذارند یک روزحقوق برایشان درنظر گرفته می شود . سپس برای استراحت به خانه شان روانه می شوند.
شاید این شرایط را بتوان شبیه یک نظام ارباب رعیتی تصور کرد که جیره و مواجب داده می شود در عوض بله قربان گو می شوند.
دور از جان، کارمند در این قرارداد مثل اسب عصاری می شود. هر روز کار می کند. خسته می شود. فرسوده می شوند اما راه به جایی نمی برد. نمیداند درکجای پروژه قرار گرفته است و چه نقش و تاثیری در فرآیند کلی آن دارد. آیا چنین فردی میتواند پویا و موثر باشد وقتی که نمی داند کجا میرود و چه نتیجه ای خواهد رفت . آیا دچار سرخوردگی نمی شود. آیا میتواند نقش نیروهای پیشران را به عهده داشته باشد .
آخرین دیدگاهها