در خانه ما یک سجاده آبی رنگ بزرگ هست که در ذهن من جایگاه ویژه ای دارد. با اینکه بیش از دو دهه است در خانه ماست و برای نماز خواندن مهمان ها یا خودمان استفاده می کنیم، ولی برای من با همه سجاده هایی که هست فرق دارد. برای توضیح چرایی اهمیت آن، باید کمی به عقب برگردم. در دوران کودکی و نوجوانی من، کسی از نزدیکان ما به خانه خدا مشرف نشده بود. فکر کنم برای فامیل ها و بستگان ما جز اولویت های زندگی شان نبود. در دوران دانشجویی و حتی تاهل این اتفاق که کسی به مکه برود و از نزدیکان ما باشد، نبود. با این مقدمه من به حدود نیمه عمر استخدامی ام رسیدم.
یک بار من را به عنوان کادر پزشکی کاروان های حج انتخاب کردند. اما کسی نمی دانست که من برای فرزند دوم خودم باردار هستم. وقتی که مجبور شدم از شرکت در تیم پزشکی حج انصراف بدهم ، همه فهمیدند که چرا نمی توانم به کاروان تیم پزشکی بپیوندم. از آن پس دیگر این شانس به من رو نکرد.
وقتی که مدیر خدمات پرستاری بیمارستان شدم، از دفتر پرستاری خواسته شد که پرستار کار آزموده برای حج معرفی کنیم. یکی از سرپرستارهای بخش ویژه انتخاب شد. او به سفر مکه رفت و در عربستان برای زائران ایرانی خدمت کرد . موقعی که برگشت همه ما خوشحال بودیم که به سلامت باز گشت.
چند روز بعد از آمدن او، در دفترم مشغول کار بودم که کمک بهیار بخش وی وارد دفتر پرستاری شد. همان سجاده آبی توی دستش بود. آن را روی میز من گذاشت و گفت که خانم ن ـ ن آن را برایتان فرستاد.
اصلا و ابدا انتظار نداشتم که او برای من سوغات بیاورد. برای همین اول قبول نکردم. زنگ زدم و گفتم که آن را پس می فرستم، لازم نیست برای من چیزی بیاورید . سرپرستار گفت: خانم مهرائی، من برای هر کسی که یک سوغات کوچک آوردم آن را بوسیده و روی پیشانی اش گذاشته است. آن وقت شما می گویید که نمی خواهید و قصد دارید پس بفرستید؟
از رفتار خودم خیلی خجالت کشیدم. همان جا سجاده را بوییدم ،بوسیدم و آن را پذیرفتم. این اولین سوغاتی بود که من از دیار وحی دریافت کردم. بعد از آن خیلی ها به مکه رفتند و برای من یا اعضای خانواده سوغات هایی آوردند. ولی هیچکدام به اندازه سجاده آبی برای من عزیز نبود. به سیاقی که سرپرستار به من آموخت هر سوغاتی را می بوسیدم و روی پیشانی ام می گذاشتم.
وقتی خودم به حج عمره رفتم برای خیلی ها سوغاتی آوردم . پیش بینی می کردم که شاید یکی از آنها مثل سجاده آبی برایشان ارزشمند باشد.
2 پاسخ
کاش ارزش های معنوی را تند باد سیاه تعصب های کور با خود نبرد و ما همچنان بتوانیم ره آورد سرزمین وحی را ببوییم و برچشم بگذاریم
عالی نوشتید.