نامه ای به خودم بعد از مرگ دوستم

فضای ذهن تو دیگر آرام نیست. تو آشفتگی‌های زیاد و تغییرات جانکاهی را از سر می گذرانی. تقصیری نداری که بعضی کارها را نمی توانی شروع بکنی. تو در ذهن و مغزت یک آواربرداری وسیع و سنگین در اثر زلزله ای ویرانگر را انجام می دهی. این در حالی است که تفریح، سرگرمی و یک استراحت کوتاه هم نداشته‌ای.

ممکن است ظاهر تو و ظواهر زندگی ات آرام به نظر برسد. ولی  تو هر روز در یک کشمکش هستی که آخرش هر چه باشد ناخوشایند است. هر دو راهی که می‌روی آخرش زشت و زبونی است. تو روزهای پریشان زندگی را سپری می‌کنی و حتماً به یک استراحت کوتاه نیاز داری . تو بعد از از  دست دادن او عزادار بودی.  الان هم هستی.

انگار با کلی کار نامطلوب احاطه شده ای. با همه کارهایی که انگیزه ای نداری، همه آنها اجباری هستند و هیچ علاقه ای در میان نیست. همین  کار های غیر دلخواه، نامطلوب و اجباری ذهنت را دچار زلزله ای با کلی خرابی کرده است. زحمت آواربرداری و نوسازی این ها برای غمگین کردن تو کافیست.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *