داستان یک شغل

می خواهم یک داستان تکراری برایتان بگویم. از آن داستان‌هایی که احتمالاً در پس زمینه ذهنی هر کسی وجود دارد. این بار آن را از زبان من بخوانید.
همزمان با تحصیل در مقطع ارشد، مربی بالینی پرستاری بودم. با دانشکده قرارداد حق التدریس داشتم. این قرارداد موقتی بود و ممکن بود، تمدید نشود.
در جستجوی شغلی با ثبات تر بودم. به اولین اولویت خودم، درخواست کار دادم.
مسئول مربوطه از آن استقبال کرد و گفت من را واجد شرایط می داند. متاسفانه من حرف های او باور کردم و به سراغ مشاغل و فرصت های دیگر نرفتم. آن فرد گفت برای داشتن شغل باید خودتان از ریاست سیستم اعتبار لازم را بگیرید، تا تامین دستمزد تان با مشکلی مواجه نشود. تاکید کرد باید هر کس این کار را خودش انجام بدهد. من باور کردم.
از ریاست سیستم دستخط تامین اعتبار را گرفته و طبق روال آن را به یکی از مسئولین دادم. آن فرد به برگه درخواست من و دستخط ریاست سیستم، نگاهی کرد روی میز گذاشت. به فکر فرو رفت. مکث کرد و بعد از مدتی که برای من خیلی طولانی به نظر رسید، گفت: فلانی خودش محترم، راهنمایی اش هم محترم، ولی شما چرا دنبال ریاست و گرفتن دستور کتبی افتاده‌اید؟ مگر نمی دانید که این یک فرآیند شخصی نبوده و یک فرایند اداری است؟

 فلانی هفته ها قبل، لیست را آورده اعتبار را گرفته و پرونده را هم بسته است. اسم شما هم در لیست او نبود.  الان از دست کسی کاری بر نمی آید.
یک بار با وضعیتی غیر قابل فهم و گیج کننده رو به رو شدم. در واقع او به تعداد زیادی از متقاضیان وعده جذب داده بود. به جای اینکه صادقانه، شفاف و مستقیم بگوید که انتخاب هایش را کرده است، به شکل ریاکارانه افراد را دنبال نخود سیاه روانه می کرد. تا اینکه آنها با موانع قانونی روبرو شوند و گمان کنند که وی نیت خوبی داشته ولی سیستم نمی پذیرد.

 برخی از اقدامات مدیران که موجب از بین رفتن اعتماد می گردد به شرح زیر است :

یک) تخلف از قرارداد روانی:  مثل حرمت قائل نشدن به ارزش انسانی.

دو) دروغ گفتن: مثل وارونه جلوه دادن حقایق.

سه) عدم ثبات رفتاری: مثل عمل کردن ضد و نقیض در حرف و عمل.

چهار) جمود فکری: مثل اقدام خود را منطقی تلقی کردن.

پنج) عدم پذیرش اشتباهات خود: مثل به گردن نگرفتن خطا ها.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *