خواب نوشت دوشنبه بیست و سوم خرداد هزاروچهارصدویک

در یک جایی هستم که از دور ناحیه الهی پرست را که در اطراف محله مان قراردارد میبینم.

گویی در محل دیگری هستم. ولی نمیدانم خانه است مهمانی یا یک جای موقتی؟

یک پنجره بزرگ به سوی آن محله باز است. من جلوی پنجره یک صدای هواپیما را جستجو می کنم. اما آن را نمی بینم و فقط صدایی می شنوم. در آسمان آن دوتا بطری کوچک به صورت ضربدری قرار دارد و در حال افتادن روی زمین هستند. ناگهان یک انفجار رخ می دهد و من شاهد آن هستم. غباری از خاک هوا را پر میکند. بعد انفجارهای بیشتر و بیشتری اتفاق می افتند. آنقدر شدید و وسیع است که تصور عظمت آن من را می ترساند. فکر می‌کنم تا کجاها و کدام خیابان ها ادامه یافته است. بعد فکر می کنم الان ارواح مردگان جدید در حال جابجایی به دنیای دیگری هستند. ساکت می مانم. انگار دیگر هراسی از این وضعیت ندارم و نمیترسم. ولی باید برای آرامش درگذشتگان سکوت کنم. باید آشفته شان نکنم که راهشان را بیابند و بروند.

بعد این فکر توی سرم می آید که آب قطع خواهد شد. زیرا خسارت شدیدی به قسمت بزرگی از شهر وارد شده است. یک شیر آب کوچک با ارتفاعی کم از سطح زمین میبینم. با هرچه دم دستم هست آب ذخیره می کنم. حتی توی کاسه ها و پیاله های کوچک را پر از آب کردم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *