در دنیای پرستاری عقیده ای مشترک وجود داشت، شاید الان هم چنین باورهایی باشد. به این شرح که:
هر گاه مسئولین سیستم می خواستند کاری درست و کیفی انجام شود، آن را بر گردن دفتر پرستاری و پرستاران آن میانداختند. حتی اگر ربط مستقیمی به شرح وظیفه آنها نداشته باشد. با این واگذاری مسئولیت، خیالشان راحت بود که نتایج مطلوب به دست خواهد آمد.
در همین راستا روزی جلسه مدیران خدمات پرستاری با حضور مسئولین عالی رتبه سازمان تشکیل شد. در این گردهمایی از مدیران خواسته شد، وظیفه های جدید به پرستاران بالینی واگذار کنند. این وظیفه ربط چندانی به عملکرد و نقش های پرستار نداشت. بیشتر به امور بیمارستانی و سازمانی مرتبط بود. البته موضوع مهمی هم به حساب می آمد. با چنین توقعی مدیران پرستاری دچار چالش جدیدی شدند.
*عده ای بدون بحث آن را پذیرفتند.
شاید آنها امکانات یا شرایط اجرا را داشتند.
شاید پذیرش اجرای آن دستور باعث میشد، حرفه ای دیده شوند یا در کارشان پیشرفت به حساب آید.
شاید هم ارزشمندی و توانایی خود را به اثبات می رساندند.
*بعضی از مدیران ساز مخالف زدند.
با دلایل منطقی و گاهی غیر منطقی آن را نپذیرفتند.
به نظر این گروه از مدیران کار تمام وقت، بدون استراحت کافی بین وظایف ، ناممکن بود.
همچنین با این وظایفِ جدید جای نفس کشیدن در برنامه کاری پرستاران باقی نمی ماند.
به شوخی گفتند باید با چنین برنامه سنگینی اگر پرستار عطسه کند، نمی تواند آخر شیفت کارش را تمام کند.
با این حساب گویی سیستم تمامِ وقت و انرژی عدهای از کارکنان را میخواست، بدون اینکه خدمت آنان به نوعی معقولانه طراحی کند.
*یک عده دیگر از مدیران پرستاری برای اجرای آن شرط گذاشتند. گفتند که یک یا چند وظیفه فعلی را از دوش پرستاران بردارید تا بتوانند انتظارات جدید را برآورده کنند. با شرایط فعلی افزایش مسئولیت های جدید به وظایف آنها صلاح نیست.
با این وصف کلیت سیستم قصد نداشت روی نیروی انسانی پرستاری سرمایه گذاری درستی داشته باشد.
شاید مسئولین عالی رتبه به عمق انباشتگی کار پرستاران باور نداشتند. آنان نه ضرورتی به افزایش نیروی انسانی احساس می کردند و نه به کاستن وظایف پرستاران می اندیشیدند.
نهایتاً به اصطلاح دو پا در یک کفش دستور دادند که آن امورات حتماً اجرا شود.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها