داستان یک کارمند ناراضی و شاکی

در جایگاه مدیر پرستاری شاهد خدمات صادقانه اکثر کارکنان زیرمجموعه دفتر پرستاری بودم.
*کارکنانی که بدون چشم داشت، خدمات ارزنده ای را به مردم ارائه دادند و کسی آنها را ندید.
*کارکنانی که پاداش متناسب با خدمت را دریافت نکردند.
*کارکنانی که در خیلی از موارد فراتر از وظایف تعریف شده، فعالیت کردند.
که اگر چنین نبودند، شیرازه کار پرستاری از خیلی وقت از هم پاشیده شده بود.
در مقابل این اکثریت، معدودی هم بودند که طور دیگری عمل می کردند.
داستان یکی از آنها را برایتان نقل می کنم.
قسمتی از نیرو و وقت مدیر خدمات پرستاری باید صرف این گونه افراد می شد. شاید اکنو نیزچنین داستان هایی جاری باشد، خبر ندارم.
یکی از کارکنان واحد پرستاری همیشه بیمار بود. علاوه بر آن همواره در راس شاکی ها و ناراضی های سیستم قرار داشت.
البته می‌دانستم که قسمتی از ناخشنودی های او از رهبر گروه غیر رسمی الهام گرفته میشد. به عبارت دیگر همه اعتراض‌های او ثمره تفکر خودش نبود. کسانی بودند که به او خط میدادند. نامه هایی می نوشت و به سازمان می داد و به شکل منظم آنها را پیگیری می‌کرد.
اوایل بیماری های جزئی را مستمسک کار نکردن خودش قرار میداد. وقتی که کمی پا به سن گذاشت، بیماری‌های مزمن را بهانه کم کاری و حاضر نشدن در محل کار قرار داد. طوری که هر صبح معلوم نبود که آیا به سر کارش خواهد آمد یا نه؟
در طول چند سال الگوی کارکردی او را کشف کرده بودیم. در دو سه ماه اول هر سال، مرخصی های استحقاقی اش تمام می شد. بقیه سال را به بهانه مرخصی های استعلاجی در محل کار حاضر نمی شد. در کل فردی بود که به اندازه نصف نفر هم کارایی نداشت. گاهی در مکالمات با مسئولین محل کار او را نیم نفر می نامیدم.
یکی دیگر از الگوهای کاری وی، گرفتن مرخصی ساعتی به بهانه کار اداری و رفتن به سازمان مرکزی بود.
با خودم فکر می کردم، من به عنوان مدیر خدمات پرستاری شاید چندین ماه کارم به سازمان نمی افتاد. مگر اینکه به جلسه دعوت می شدم یا باید گزارش کار یا مستنداتی تحویل میدادم. اما این همکارمان تقریباً همیشه دلیلی داشت که به سازمان مرکزی برود.
او میرفت و می آمد و بعد از چند وقت بازرس های سازمان یا نهاد های رسمی یا دفتر رسیدگی به شکایات و نهاد هایی مشابه، به محل کار ما می آمدند. آنها با در دست داشتن اطلاعات و نیز پیش داوری ها و قضاوت هایشان، خواستار تشکیل جلسه های هماهنگی مرتبط می شدند. شکایت هایی را از زبان کارکنان مطرح می‌کردند.
مجموعه مدیریتی هم طبق وظیفه، مستندات، برنامه‌های کارکنان، هزینه‌ها یا اضافه کاری های واریزی را در اختیار آنها قرار می دادیم.
گاهی از خودمان رفع اتهام می‌کردیم. بعضی وقت ها هم موفق نبودیم.
با این وجود داستان مشابه هر چند وقت یکبار تکرار شد. هر بار افراد جدیدی به بهانه رسیدگی به شکایت های کارکنان برای بررسی‌های تکمیلی پیدا می شدند. تا زمانی که من در آن محل کار میکردم، این وقایع پیش آمد.
برای من همیشه سوال بود که چه عجب کسانی که در راس امورات بودند، بدون دلیل محکمه پسند و به صرف یک شکایت شخصی اینگونه با رسمیت وارد عمل می شدند. اما در قبال نیازهای واقعی محل کار ما، مثل کمبود بودجه، مشکلات تامین نیروی انسانی، معضلات هزینه ای و مالی که همیشه گزارش می شدند، کاملاً بی‌تفاوت بودند. به نظر می رسید، کار منظم نظارت بر واحد ها فراموش شده بود و فقط بر اساس شکایات و درخواست های کارکنان دست به کار می شدند

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *