در یکی از جاهایی که من در آن کار می کردم نیاز به گسترش خدمات و ایجاد بخش جدید بود.
طبق معمول از نظر نیروی انسانی مشکلاتی جدی پیش رو بود. اصرار زیادی برای راه اندازی سریع این واحد وجود داشت. طبق یک عادت و نقشه دیرینه و البته نا کارآمد تصمیم گرفته شد به طور موقت از پرسنل بخش های دیگر به صورت اضافه کاری استفاده شود و سپس به فکر تامین نیرو در آزمون استخدامی بود.
برای شروع کار از سرپرستارها و پرستارها خواستیم که هر روز ساعاتی محدود در بخش جدید کمک فکری و همکاری کنند. آنها گاهی کارشان را به همکاران بخش می سپردند و به بخش جدید می آمدند. در یکی از این روزها که سرگرم کار بودیم، یکی از سرپرستارها به بخش خودش رفت و کمی بعد با چهره ای ناراحت و عصبی برگشت. علت را پرسیدم. گفت در مدتی که مشغول کار در بخش جدید بوده یکی از دستگاه های بخش خودش مفقود شده است. کارکنان حاضر در بخش او، حجم کارشان زیاد بوده و متوجه گم شدن آن دستگاه نشده بودند. دستگاه مذکور به طور نسبی بزرگ بود.
بنابراین از نگهبانی خواستیم که حواسش به رفت و آمدهای مشکوک باشد. او نپذیرفت. گفت با داشتن دستور کتبی از فلان مسئول میتواند این کار را انجام بدهد. سرپرستار به اتاق آن مسئول رفت. بعد از مدمتی با من تماس گرفت و گفت که دستگاه را آن مسئول برداشته و در اتاق خودش قرار داده بود. به سرپرستار گفته بود: دستگاه را برداشتم تا شما حواستان بیشتر به بخش باشد و توجه جدی به حفظ اموال داشته باشید.
این عمل مسئول مذکور موجب شد:
احساس امنیت و آرامش از محیط کار به یکباره رخت بربندد.
کارکنان با بدبینی و احساس نا امنی در محیط شان به طور ذهنی و عملی درگیر شدند.
این رفتار غیر حرفه ای تا حد زیادی از احترام و مقبولیت مسئول کاست.
گویی نقاب از چهره آن مسئول افتاد و مورد قضاوت های منفی قرار گرفت.
هیچ کس به هیچ دلیل به او حق نمی داد.
به رفتارش انتقادهای جدی وارد بود.
این اتفاق در اعماق ذهن همه کارکنان اثر نا مطلوب به جا گذاشت.
آخرین دیدگاهها