به یکی از پرستاران واحد ما، مسئولیت یکی از بخش هاواگذار شد. با وجود انجام برخی تغییرات مثبت در آن بخش، در کل علاقه چندانی به اداره بخش جدید به بهانه سختی کار و پیچیدگی امور نشان نداد. حضور مستمر و جدی و موثر نداشت. پس از مدتی همین رفتار او در کارکنان زیردست نیز الگو برداری شد. مرتب درخواست تغییر محل کار را داشته و مسئولیت بخشهای دیگر را طلب می کردند. به تدریج نارضایتی او از مسئولیتش به کارکنان زیر دست هم تسری پیدا کرد. چنان نارضایتی به راه انداخته بود که همه باورشان شده بود در بدترین بخش مشغول به کار هستند. طوری جنبه های منفی بخش را بزرگ نمایی کرده بود که همه به شک و تردید افتاده بودند. بعد از گذشت چند ماه این تفکر در اساتید بخش نیز رشد کرد. حالا همه اعضا بخش به ازاء کار سخت، بیماران زیاد و ساعات طولانی کار از مدیران ارشد امتیازات ریز و درشت طلب میکردند.
گاهی مدیران ارشد به اجبار امتیازاتی را به خاطر تحت کنترل نگه داشتن اوضاع به آنها میدادند. بعد از تصویب و دریافت امتیازات، نارضایتیها و روند امتیاز خواهی وارد کانال جدیدی می شد. اکثر مدیران و کارکنان تصور می کردند با این تبلیغات و پیش فرض های منفی در مورد سختی کار بخش آیا کسی میخواهد مسئولیت این بخش را بپذیرد؟ آنها این سختی کار کاذب را دستاویز دریافت امتیازات متنوع کرده بودند. نوعی ترس در دل دیگران آفریده بودند که کسی مسئولیت آن بخش را نپذیرد. زیرا بخش سختی است و همه در آن ناله و شکایت دارند.
در یک موقعیت پیشبینی نشده یک پرستار به صورت داوطلبانه مسئولیت آن بخش را پذیرفت و به عنوان سرپرستار شروع به کار کرد. او از هیچ کدام از این ترس هایی که ایجاد شده بود و از هیچکدام از تبلیغات هدف دار ترسی نشان نداد و وارد میدان شد.
ما سرپرستار را عوض کردیم، اما ذهنیت های ایجاد شده در طول زمان در مورد آن بخش به این سادگی ها قابل اصلاح نبود.
آخرین دیدگاهها