آموزش های مداوم ضمن خدمت

نیمه دوم سال بود و آموزش‌های مداوم یکی پس از دیگری باید طی می شدند.  در یک روز سرد باید در دوره دو روزه راجع به ایمنی بیمار شرکت می‌کردم.  وقتی که لیست عناوین سخنرانی ها را نگاه کردم مطمئن بودم که کلی مطلب جدید یاد خواهم گرفت. طبیعی است که مطالبی که از قبل می دانستم تثبیت خواهند شد.

سخنرانی های اول از نظر موضوعی تازه و بدیع بودند. از سخنرانی های بعد کم‌کم خستگی در حضار  ظاهر شد به تدریج افراد با بغل دست ایشان شروع به حرف زدن کردند. از یک کلمه شروع می‌شد ولی تا آنجا پیش می رفت که دست از صحبت برنمی داشتند.

دو نفر پشت سرمن با هم آشنا بودند. بعد از دو یا سه سخنرانی شروع به حرف زدن و درددل کردن نمودند. طوری حرف می زدند که صدای شان مزاحم بود و حواس من را پرت می کرد. چند بار نگاهشان کردم و گفتم هیس. اما آنها بعد از کمی مکث دوباره شروع می‌کردند. از خودم می پرسیدم در برابر چنین سخنرانی‌ها و چنین موضوعات تازه‌ای چطور می توانند حرف بزنند؟ این ها ناب ترین مطالب را تهیه کرده و به آسان ترین شیوه در اختیار ما قرار می‌دهند. اینها کلی درس خوانده اند تمرین کرده‌اند اسلاید و تصویر و نوشته فراهم کرده‌اند. آن وقت در بین مدعوین جزیره‌های حرف زدن سر از آب در آورده است.  توجهی به مطالب ندارند.  این نهایت بی ادبی نسبت به محیط و موقعیت به حساب می آمد. آدم مودب موقع حرف زدن کسی فقط گوش می کند، لبخند می زند و سعی می کند بفهمد که او چه می گوید. چیزی که مردم ما و دوستان فرا نگرفته بودند، مهارت گوش‌کردن بود. آدم باید سعی کند فکرش را مدیریت کرده و به آنچه می‌شنود دقیق بشود.  بعد فکر کردم شاید اینها به شخصیت ومهارت سخنران واقف نیستند. اینها برجسته ترین شخصیت‌های علمی این شهر هستند. برای هر کسی سخنرانی نمی‌کنند و علم و دانش خود را اینجا به خاطر حاضرین در اختیار قرار داده‌اند.  زنجیره های فکری من از سخنرانی گسست و دنبال علت حرف زدن های آن دو نفر رفت. شاید آنها مشغول درد دل هستند. حرف هایی که گفتن آنها نه تنها فایده ندارد بلکه بیشتر وقت ها برای هر دو طرف درد دل مخرب و بی فایده هستند. بعد فکر  کردم که آنها هم کمی حق دارند.  آخر روش سخنرانی خیلی قدیمی و ثابت است.  واقعا انتظار دارند که کارمندان مثل شاگردان یک کلاس بی‌حرکت بنشینند و فقط گوش کنند.  این روش یک جورهایی مستبدانه  است و حالت تسلط و سلطه داشتن در آن مستقر شده است. سخنرانی صرف بدون گفتگو ، بدون بحث با خواندن کتاب چه فرقی دارد؟ اگر سخنران چکیده چند کتاب را با زحمت تهیه کرده است باید بداند ما هم می‌توانستیم کتاب‌ها را بخوانیم.

به سخنران فرصت داده‌اند پشت تریبون قرار بگیرد تا دستاوردی از دانش خودش را در اختیار بگذارد.  آن حلقه مفقوده بین تئوری و عمل را به دست فراگیران بدهد. قرار نیست هر چه را که بلد است بگوید. قرار است آموزشی کاربردی ارائه بدهد. بعد فکر کردم یک سخنران باید ذهن را به تلاش و تکاپو بیندازد.  ذهن را  فعال کند تا چیزی را از خلال بحث و پرسش و پاسخ بیاموزد و به کار ببرد.  وقتی که سخنران خودش را و موضوع را به خوبی معرفی نکند نباید توقع تمرکز داشته باشد.  فراگیر که به مهارت و شخصیت سخنران اشراف یافت طور دیگری به او گوش خواهد سپرد. سخنرانی صرف،  روشی قدیمی و تک بعدی است.  حتی در کلاس های کودکان هم جواب نمی دهد. توجه  مثل یک جریان الکتریکی همه را به هم وصل می کند.  اما آنهایی که حرف می‌زنند و جانب ادب را رعایت نمی کنند این جریان را مختل کرده و حواس همه پرت می شود.  جریان یادگیری متوقف می شود. بعد فکر کردم ای کاش از روش‌های جدید آموزشی استفاده می کردند. فراگیران خودشان به اندازه کافی استرس دارند و تمرکز که باید با مدیریت افکار داشته باشند از دست میدهند. فراگیران نیاز به آموزش داشتند اما حواس پرتی کلاس نشان می‌داد که در حوزه‌ای که نیاز به توسعه داریم آموزش لازم را دریافت نکرده ایم. تعیین حوزه مورد نیاز فراگیران از عهده سخنران خارج است. ترتیب دهندگان آموزش باید آن را شناسایی می کردند. اگر همان مطالبی که قسمتی از آن را همه می دانند ارائه شود بیماری توهم دانایی خودش را نشان خواهد داد. افراد یا نمی دانند یا کم می دانند اما تصور و توهم دارند که همه چیز را میداند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *