کتاب “سوپ جوجه برای روح” مدتها در خانه ما بود. ولی هیچ وقت آن را نخوانده بودم، تا اینکه امروز از سر بی حوصلگی آن کتاب را به دست گرفتم. چند داستان کوتاه را مطالعه کردم یکی از بهترین داستان هایی که خواندم درمورد دوست تلفنی بود.
با خودم گفتم داشتن یک دوست تلفنی خیلی وسوسه انگیز است. حس خوبی به آدم میدهد. حتی اگر آن فرد را نبیند و نشناسد و فقط با صدایش دوست باشد. اما این دوست باید یک مزیت داشته باشد یک مزیت افزوده وگرنه اسمش می شود وقت تلف کردن.
بعد فکر کردم دوست تلفنی برای نثار محبت و عشق است و یک تمرین بخشندگی به حساب می آید.
به خودم گفتم اصلاً فکر نکن دوست تلفنی باید به تو سود و منفعت برساند. تو با دوستی تلفنی توجه و مراقبت را نثار کسی دیگری می کنی. اگر دلت می خواهد با انسانهای بزرگی که الان نمیشناسی دوست باشی، باید خودت را لایق و سزاوار آنها بکنی. طوری حرکت بکنی و طوری نثار و بخشش داشته باشی که بتوانی به تدریج در سایه تکرار مهارت حرف زدن را به خوبی فرا بگیری. تو باید این مسیر را طی بکنی باید و باید با آدم های مهم دمخور بشوی مهم از نظر معرفت و دانش.
چند بار که تماس گرفتی یک دستاویزی پیدا می کنی که مثل رگه طلا پی اش را بگیری و ادامه بدهی.
از خودم پرسیدم من دوست تلفنی چه کسی هستم ؟
آخرین دیدگاهها