زنی را هر روز میبینم از پنجره آشپزخانه نگاهش می کنم. او هر روز صبح قبل از بیدار شدن این شهر در مقابل مغازهای که بالایش نوشته شده است بیمه ایران پارک می کند. کرکره را بالا میکشد نگاهی به سر و روی اتاقش می کند و سر کارش مینشیند. کاکتوس های کنار پنجره مردم را برای بیمه شدن دعوت می کنند. مردم بی اعتنا به کاکتوس ها و آن زن رد می شوند و پی زندگی شان هستند .
هر روز نگاهش می کنم و میبینم که رفت و آمدی به آن دفتر بیمه وجود ندارد. آن زن سرسختانه همچنان با امید به داشتن مشتریهای زیاد به کارش ادامه میدهد.
وقتی از مقابل آن دفتر کار عبور می کنم ، به همه زحماتی که کشیده و آن را برای مشتریان آراسته، در دل آفرین می گویم.
مردم به بیمه شدن اهمیتی نمی دهند. شاید آینده نگر نیستند. شاید بیش از اندازه گرفتارند.
آخرین دیدگاهها