نمیدانم چطور شد در آن خواب طولانی فقط یک قسمت در یادم ماند.
در کناره استخری بزرگ میخواستم آماده شنا بشوم.
همه آماده شدند.
وسایل خودشان را در کمد ها گذاشتند و پریدند توی استخر بزرگسالان.
ولی من نمی توانستم کارهایم را تمام کنم. هر کاری انجام میدادم، کلی کار دیگر مانده بود.
وقتی که به مرحله ورود به استخر رسیدم به استخر کودکان وارد شدم.
یک بانو با موهای جوگندمی از عمق استخر بزرگسالان بالا آمد.
حس میکردم دوتا شدم. هم او من بودم ، هم ناظر من بودم.
آخرین دیدگاهها