شرکت در برنامه کانون بازنشستگان موجب شد به مفهوم بازنشستگی بیشتر فکر کنم.
به عنوان مدیر خدمات پرستاری شاهد بازنشسته شدن دهها نفر بودهام. به زعم من ،زندگی کارمندی با استخدام آغاز و با بازنشستگی پایان می یابد. کارکنان تفاوت های شگفت انگیزی در برخورد با این پدیده داشتند. بعضی از آنها خودشان را از هر لحاظ برای این دوران آماده می کردند و در نتیجه با رضایت و خشنودی به زندگی جدید پا میگذاشتند. اغلب این گروه از بازنشسته ها کسانی بودند که صادقانه و منصفانه کار کرده بودند. افرادی متعهد که با پایان یافتن خدمتشان گویی باری از دوش شان برداشته شده است. یکی از این افراد روی تقویمرومیزی اش شمارش معکوس رسیدن به بازنشستگی اش را یادداشت کرده بود. هر روز مثل زندانی های توی فیلم ها با چوب خط آن را کاهش میداد.
بعضی بازنشسته ها برداشت دیگری داشتند. احساس می کردند، اگر کار نکنند به این معنی است که دیگر به درد نمی خورند. میدانستند آنقدر انرژی و انگیزه دارند که باز هم خدمت کنند. بیشتر این گروه از افراد بعد از اتمام خدمت، جذب مراکز خصوصی شدند
.بعضی از کسانی که به دوران بازنشستگی نزدیک میشدند، علاقه بیشتری به کار و فعالیت نشان میدادند. انگیزههای آنها تازه می شد. بعضی از آنها میتوانستند با افزودن خدمات سابق شان در بخش خصوصی، سال ها زودتر بازنشسته شوند. اما این کار را نمی کردند. می گفتند ترجیح می دهند که کار کنند و نیازی به عجله نداشتند.
در پس بازنشستگی های پیش از موعد معمولاً عاملی ناخوشایند مثل بیماری، گرفتاریهای مالی، مسائل روانی، مشاجرات محیط کار و مشکلات غیرقابل حل خانوادگی وجود داشت. آنها کسانی بودند که برای رفتن و تمام شدن خدمتشان عجله داشتند. دیگر تحمل محیط کار برایشان عذابی تمام عیار محسوب میشد. در موارد خیلی کمتر خروج زودتر از موعد به دلیل عامل خوشایند مثل مهاجرت و یا ازدواج و این جور مسائل بود.
در تمامی انواع بازنشسته ها چیزی که دفتر پرستاری با آن دست و پنجه نرم میکرد، یافتن جانشین و تامین نیروی انسانی مناسب به جای آنها بود. بارها و بارها شاهد بودم که مجبور میشدیم به جای یک نفر بازنشسته دو نفر را جذب کنیم. قدر بعضی انسان ها بعد از رفتن شان معلوم می شد.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها