در خواب خودم را می بینم.
من فقط یک نگاه هستم و نظارهگر جسم خودم شده ام.
انگار که من جدا شدم. از جسم فاصله گرفتهام.
می بینم که یک جایی جسم من نشسته است. حوالی یک خیابان است. روسری به سر ندارم و جز من روی یک سکو نشسته. جسم من یک بلوز مشکی به تن کرده است. موهایم را از دور نگاه می کنم. با خودم میگویم چقدر موهایم سفید شده است. چقدر بد حالت و خراب هستند. چقدر زشت دیده می شود. به جسمم که بیخیال نشسته است و اصلا من را نمیبیند نزدیک می شوم. از کنارش رد می شوم. جسم من نیم نگاهی هم به من نمیاندازد. اصلا برایش مهم نیستم. رد می شوم و از جسم دورتر و دورتر میشوم.
آخرین دیدگاهها