تلفن زنگ زد. من صدای کسی را شنیدم که الان در ایران نیست، ولی در موقع مکالمه با او احساس می کردم در کشور خودمان است. او و مادرش با من حرف زدند ولی یادم نیست به من چه میگفتند.
کمی بعد پدر خانواده گوشی را به دست گرفت او یک بیانیه تبلیغاتی در مورد کارش را قرائت کرد. گویی دارد در تلویزیون یا در رادیو در مورد محصولات خودش تبلیغات می کند. من به آخرین جملات تبلیغاتی در مورد چیزی که تولید می کند و می فروشد به دقت گوش کردم. در حالی که می توانستم آن را قطع کنم.
آخرین دیدگاهها