متوفی همسر یکی از همکاران من بود. او شوهری بود که مدت های زیاد را در جبهه گذرانیده بود. همسرش می گفت که در زمان جنگ خیلی کم به خانه می آمده است. به بیماری های متعددی دچار شده بود . شنیده بودم که مدتها بستری بود . بعد از ترخیص در خانه هم در حالت افتاده در بستر بوده است.
اما همه اینها یک طرف مجلس ترحیم او یک طرف . بر خلاف عرف معمول آدرس محل برگزاری ترحیم یک مسجد نبود. یکی از تالارهای شهر به عنوان محل برگزاری مراسم تعیین شده بود. کمی مانده به آن تالار ماشین را پارک کردم اما وقتی به در تالار رسیدم متوجه شدم که پارکینگ بزرگ و وسیعی در داخل باغ وجود دارد. شرکت کنندگان با ماشین خودشان وارد می شوند و بعد از پیاده شدن در مراسم شرکت می کنند . جاده ای که به طرف مراسم تعیین شده بود مملو از تابلو های ترحیم و گل هایی بود که به شکل ایستاده تزئین شده بودند . در ورودی محل برگزاری محل نشستن آقایان و خانم ها مجزا شده بود . همه در ردیف هایی که صندلی ها را مثل سینما چیده بودند پشت سر هم می نشستند . رو به صاحب عزا بودند . رفت و آمد را هم میدیدند . در کناره محل نشستن خانم ها استخر بزرگی بود که کف آبی آن و صدای ریزش آب به داخل استخر صحنه زیبایی را ایجاد کرده بود. صدای قران می امد . بعد هم صدای نواختن نی بود که شنیده می شد .شنیدن صدای نی در مراسم ترحیم اولین تجربه من بود. خواننده با صدایی غم انگیز شعری را به شکل کش وقوس دادن های متوالی میخواند . بعد از مدتی از همه تشکر می شد. کمی بعد کمی قران می خواندند و بازهم صدای نی بلند می شد . از مهمان ها با لیوان های کاغذی حاوی چای و قهوه پذیرایی شد . با آن هم دم و دستگاه پذیرایی کنندگان خنگ و منگ بودند . به یکی دوبار سینی چای را تعارف می کردند . برای دیگران هم از پذیرایی خبری نبود .
مجلس د رهوای باز و در نزدیک غروب غمگینی خاصی را ایجاد می کرد . کمی بعد از رسیدن ما و سلام واحوالپرسی دیگر برای کسی جا نمانده بود که بنشیند . فکر کنم همه مهمان ها مثل من از محیط و از آرامش آنجا خوششان آمده بود و به سادگی از جایشان بلند نمی شدند . از سوی دیگر دوستانی که مدت ها همدیگر را ندیده بودند در فرصتی کوتاه دیدارها را تازه کردند . خانم ها با لباس های فاخر و با کفش ها و تزیینات استثنایی به هم فخر می فروختند و دارایی هایشان را به رخ هم می کشیدند . به یاد گذشته های مشترکشان با هم حرف میزدند . گویی محیطی برای دیدار هایی به تاخیر افتاده بود.
خیلی ها را می شناختم . احساس کردم مردم با من به سردی رفتار کردند . بیشتر کسانی که می شناختم عکس العملی دال به خوشحالی شان دریافت نکردم. این اشتباه من بود یا احساسی درست قابل استدلال نیست. ولی حسی که داشتم برخورد هایی سرد و بی روح بود.
همه ما پیر شده بودیم . همه ما عمری از سر گذرانده بودیم. همه ما سالهای سال را پشت سر گذاشته بودیم. زمانی برای به دست آوردن های مختلف دورهم جمع شده بودیم. به دست آوردن مقام . به دست آوردن خانواده و تشکیل زندگی به دست آوردن فرزندان جدید و به دست آوردن خانه و از این قبیل عواملی که به زندگی مان افزوده می شد . اما حالا در موقعیتی معکوس کنار هم جمع شده بودیم . ما برای از دست دادن های دوران جدید باید کنار هم باشیم و از دور هم دیگر را بپاییم تا اینکه در این روزهای سخت زندگی مان کم نیاوریم.
آخرین دیدگاهها