در خواب دیدم که دور یک میز نشسته ایم . چند نفر بودیم . یک نفر رئیس بود. من سمتی مثل منشی یا مشاور را داشتم. میدانستم که مسئولیت مستقیمی در آن جمع ندارم.
از کنار میز به نزدیک رئیس آمدم. کارها را دسته بندی کرده بودم. وقت گذاشته بودم و همه امورات را یکی یکی مطالعه کرده بودم. گویی غذا جویده باشی و فقط قورت دادن آن مانده باشد .
امورات را به صورت دسته بندی شده روی میز قرار دادم. پوشه هایی که مرتب و با نوشتارهای درشت روی آنها کنار دست رئیس بودند را نگاه کردم. چند دفترچه باریک و بلند در دست هایم بود. رئیس آنها را گرفت و کنار گذاشت تا به منزل ببرد و بخواند. توی دلم می گویم بهتر است آنها را به منزل نبری تو وقت نخواهی کرد که آنها را بخوانی. همانگونه که من زمانی مستندات را به خانه می بردم و همانطور بر می گرداندم.
باید یک پوشه را به آدرسی می فرستادیم. آدرس در دفترچه کوچکی بود که من باز کردم. دیدم که فقط دو تا عدد است که روی نقشه بی نام و نشانی نوشته شده اند. از کسی که کنارم ایستاده بود خواستم که به مقصد زنگ بزند یک بار دیگر آدرس پستی را بپرسد.
آخرین دیدگاهها