کمتر از دو سال به بازنشستگی من مانده بود. امکانی برایم فراهم شد تا به محلی جدید منتقل شوم. محل جدید از نظر سلسله مراتب بالاتر از جایگاه موجود بود. یک شغل ستادی به جای خدمت در صف مد نظر بود. من از این پیشنهاد استقبال کردم. دلایلی داشتم که رفتن به محل دیگر را توجیه می کرد. در ذهنم استدلالهایی داشتم که رفتن من به صلاح بود. من به جایی منتقل می شدم که از نظر کاری در وضعیت اداری و نه بالینی بود . با اینکه امری موقتی بود، اما از اینکه شاید در جایگاه جدید کارهای بزرگتری از دستم بر بیاید آن را مطلوب ارزیابی کردم.
بعضی از کارکنان که نسبت به من لطف داشتند از ریاست وقت می خواستند که با انتقال من مواقفت نشود. رئیس هم دچار تردید هایی بود. اما استدلالی قوی در پشت تصمیم ریاست نهفته بود . ایشان گفتند که حال که از مدت خدمت شما کم مانده است. اگر اینجا بمانید یک سال دیگر در همین روزها باید دنبال تعیین جانشین برای شما باشیم. پس بهتر است همین امروز با رفتن شما موافقت بکنم. از یک سو شما راضی هستید. از سوی دیگر مسئولین بالادست از همکاری ما رضایت خواهند داشت و زمینه بهبود روابط بین ما و آنها فراهم خواهد شد. از سوی دیگر فرد جایگزین یک سال بیشتر در مقام مدیر خدمات پرستاری خواهد بود. همه این استدلال ها به نفع سیستم ارزیابی شد و بالاخره زمینه آخرین انتقال من به واحد دیگری فراهم شد .
آخرین دیدگاهها