یکی از دوستانم مادرش را از دست داده بود. بعد از مدتهای طولانی از این واقعه، هر گاه از مادر سخنی به میان می آمد او به شدت گریه می کرد. چشم هایش سرخ می شد. هق هق می زد. اشکش سرازیر می شد. گویی که مادرش همین امروز از دنیا رفته است. هر کس که موجب گریه افتادن او می شد احساس گناه می کرد و بارها عذرخواهی می نمود. هیچ کس تصور نمی کرد که کسی در سن و موقعیت او چنین حساسیتی به مادرش داشته باشد. جمله ای که همراه با اشک هایش به زبان می آورد این بود. “بعد از مادرم دیگر هیچکس دلواپس من نیست.”
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها