روز چهارشنبه سیزدهم مهر ساعت چهار صبح زلزله می شود آن هم چه زلزله ای ! زمین می لرزد، هم زمان همه وجودم می لرزد. نه اینکه منظورم آن لرز ناشی از ترس یا لرزش ناشی از ضربان قلب باشد، بلکه قسمتی از هستی ام که ناپیداست. قسمتی از هستی که در اصطلاح می گوییم دلم می لرزد.
این تکان های شدید و طولانی زمین موجب می شود به صورت ناخودآگاه نام خدا و ائمه را برای کمک به زبانم جاری سازم. همان هایی که قرن هاست مرده اند و جسم ندارند . در موارد مواجه با خطر ناشناخته، بی اراده نامشان بر زبان ذهن جاری می شود. آنها کاری نمی توانند بکنند. اگر هم بخواهند از دست شان برنمی آید. درست مثل همان بت هایی که در طول تاریخ پرستیده شده اند.
اما یک جایی از وجودم به آنها وصل است. نمی دانم چگونه و چرا. گویی صدا کردن نامشان، به درون نیازمندم کمک می کند. از درونم انرژی و ثبات قدم می گیرم. آماده مقابله با استرس جدید می شوم. نوع مقابله ام با استرس معنایی دینی و مذهبی به خود می گیرد . تاب آوری قوی تری را تجربه می کنم.
آخرین دیدگاهها