وقتی مدیر بودم به جلسه ها و دور هم نشستن ها علاقه داشتم. گاهی این جلسه ها سرپایی بوده و در عرض چند دقیقه تمام می شدند و گاهی طولانی تر بوده و لازم بود بنشینیم و حتی یادداشت هم برداریم.
دلایل علاقه من به شرح زیر بود:
اول اینکه با تشکیل جلسه میخواستم به دیگران نشان بدهم که من مشغول کار هستم و بیکار نمی باشم.
دوم جلسه های موجب می شدند که من به اطلاعات جدیدی دست پیدا کنم. کارکنان حرف می زدند و من گوش می دادم. البته گاهی چرت و پرت هایی هم گفته می شد . اما از خلال صحبت ها و درددل های آنها، مطالب نو به دست می آمد. می توانستم با این روش به درون مغز آنها بخزم. با نگاه آنها به اطراف بنگرم. بدانم چه می بینند. چه ادراک می کنند تا بتوانم بیشتر در چارچوب قانونی و اداری نگاهشان دارم.
سوم آنها را با جلسه ها مورد ارزیابی قرار می دادم. می فهمیدم که چقدر به روز هستند. چقدر سواد کاری دارند. چقدر انسانی یا غیر انسانی رفتار می کنند . تصمیم هایشان چه مبنایی دارد.
چهارم با کلام خودشان و با عقاید خودشان مجابشان می کردم که کاری را که لازم است انجام بدهند . از وظایف سخت خودشان طفره نروند. با این روش استانداردهای کاری را هر روز سخت تر و شفاف تر می کردم.
پنجم با دادن فرصت گفتگو و گاهی هم هتاکی از طرف آنها دل شان سبک می شد. احساس می کردند که حرفی را که باید می گفتند، گفتند . به احساس بهتری دست می یافتند .
آخرین دیدگاهها