من مدیر خدمات پرستاری بودم.

من سالهای سال مدیر پرستاری بودم. در یک محل ـ که نامش را نمی برم ـ به مدت ده سال در این موقعیت شغلی به کار ادامه دادما. شاید افراد معدودی مثل من باشند که ده سال و با چهار رئیس کار کرده باشند . آنچه من می شنوم این است که در سال های اخیر، خیلی از رئیس ها وقتی به قدرت می رسند، بلافاصله مدیران قبلی را عوض می کنند. نمی دانم چه عواملی موجب شد که آن چهار نفر تصمیم نگرفتند که من را که مدیر خدمات پرستاری بودم، عوض کنند. این دوام مدیریت موجب شد که من در طول یک دهه با کارکنان ارتباط طولانی و تنگاتنگ داشته باشم. شاید کمتر مدیری چنین شانسی را داشته باشد که یک دهه در یک موقعیت ثابت به مشاهده و ارزیابی بپردازد. بخصوص اینکه من یادداشت های روزانه از عملکردم ثبت می کردم.
آنهایی که با محیط های درمانی آشنا هستند، می دانند که استرس های بیشماری کارکنان بالینی و درمانی را تهدید می کند. همچنین دفتر پرستاری محل مناقشه و اختلاف نظر ها و جنگ منافع است. کسی که در دفتر پرستاری قرار دارد در یک وضعیت شغلی خاص است.
من همیشه در مکالمات مختلف گفته ام که مدیر خدمات پرستاری در موقعیتی قرار دارد که آن سوی چهره کارکنان را می بیند. چهره نسبتاً واقعی کارکنان وقتی ظاهر می شود که آنها تحت فشار، رقابت، استرس، تضاد منافع و فرسودگی روحی ناشی از کارشان هستند .
من در مدیریت طولانی مدت، دیدم که چهره پشت نقاب ها چگونه است. با گذشت زمان و پیش آمدن اتفاقات مختلف بین من و کارکنان، نقاب ها می افتادند. حتی نقاب کسانی که به شکل خودآگاه مراقب رفتارشان بودند، در موقعیت های خاصی می افتاد.
من شاهد بودم آن کارمندانی که داعیه مسلمانی بیشتری داشتند، در مواقع خطر و تضاد، چه رفتارهایی را از خود نشان دادند. این رفتار ها نمایانگر خود واقعی آنها بود.
من شاهد بودم که اعتقاد کارکنان به مسلمانی، چگونه به خاطر عملکرد عده ای منافق و دو رو، تخریب شد.
من شاهد بودم که وقتی اقلیتی ـ که نام نمی برم ـ به نان و نوا رسیدند چه کارنامه ای از خود به جا گذاشتند.
من شاهد بودم که عده ای که خود را نماینده دولت و دین معرفی می کردند، در واقعیت زندگی شان نماز نمی خواندند، روزه نمی گرفتند، حجاب را رعایت نمی کردند، تمایلات دینی نداشتند و بدتر، مدعی همه اینها بودند و به دیگران هم، راه و رسم مسلمانی یاد می دادند.
من شاهد فروپاشی اعتماد و ایمان کارکنان بودم، وقتی که آنها چیزهایی میدیدند و برعکس آن را می شنیدند . صدای عملکرد بسیار بلندتر از شعارها بود.
من شاهد بودم که کارکنان به تدریج انگیزه خودشان را از دست می دادند و یکی یکی به چاه ناامیدی سقوط می کردند، فقط به این دلیل که با کسانی همکار بودند یا زیر دست کسانی بودند که به گفته هایشان عامل نبودند.
من شاهد بودم که تمام استراتژی ها و ترفندهای مدیریتی کتاب ها با شکست روبرو بودند، زیرا مشکل ازمحیط ذهنی ما بود و تمام اصول مدیریت درست بودند . ما نمی توانستیم شرایطی را مهیا کنیم که اصول اجرا شوند و به نتیجه برسند. در یک محیط نا متعارف و بیمار، اصول مدیریت زیر سوال می روند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *