در خواب می خواستم به یک سفر هوایی بروم . گویی مدت طولانی می خواستم بمانم چون مقدار زیادی وسایل و پوشاک روی زمین ریخته بودم تا با خودم ببرم. همه وسایل روی زمین بودند و من می دیدمشان. یک طرف هم چمدان و ساک آماده بود . اما وسایل را توی ساک جا نداده بودم و به جای اینکه به کارهایم برسم در بیرون از خانه در یک خیابان مشغول گردش و تفریح بودم. حس می کردم ساعت چهار بعد از ظهر است و ساعت هشت پرواز خواهم داشت.
یک سری افرادی که نمی شناختم شان در حال بستن ساک و چمدان من بودند در حالی که من بی خیال بودم آنها وسایلم را بستند و آماده حرکت بودم.
گاهی یک بچه دربغل داشتم . گاهی هم نوعروس بودم و به خانه بخت می رفتم. نمی دانم کدامیک درست بود.
آخرین دیدگاهها