گاهی تصمیم گیری سخت است اما باید یک نفر حرف آخر را بزند.
یکی از پرستاران با منشی مشاجره کرده بود. جمع شدن چند نفر در جوار آنها موجب هیجان زدگی هر دو شده بود.
بنا به اظهار شاهدان پرستار گفته بود: هر طور شده تو را بیرون خواهم کرد.
منشی هم گفته بود: فکر کردی! من می مانم و تو باید به بخش دیگری بروی.
موضوع آنقدر کش و قوس پیدا کرد که به عنوان یک موضوع مهم به شورای اداری کشیده شد. اعضای شورا بعد از بحث از من پرسیدند کدام بماند و کدام جابجا شود؟
در موقعیت ناجوری قرار گرفته بودم. گفتم هر دو سرجایشان می مانند و با هم کار می کنند، اینجا که خانه خاله نیست هر کس بخواهد با کسی که می پسندد کار بکند. باید با هم کارکردن را یاد بگیرند.
شواری اداری موافقت کرد.
آنها علیرغم بی میلی به کار در کنار هم ادامه دادند. بعد از مدتی کدورت ها برطرف شد.
آخرین دیدگاهها