در حال رفتن به محل کار یکی از پرستاران را کنار خیابان منتظر تاکسی دیدم. تعارف کردم و سوار شد . تا قسمتی از مسیر مشترک را با هم طی کردیم.
همکار بودنمان در گذشته، نقطه اشتراک من و او بود. زمانی که او به عنوان پرستار مشمول طرح وارد بیمارستان شد، مدتی در بخش عادی و سپس در بخش ویژه مشغول به کار شد. وقتی که قرار بود اتاق عمل و بخش مراقبتهای ویژه یکی از شهرستان ها راه اندازی شود، به صورت داوطلبانه و بدون اینکه دستمزد یا تضمینی در کار باشد با مسئولیت خودش برای کمک راهی شد.
جبران مالی زحمات او مدت ها طول کشید. او به کارش و خودش ارزش قائل بود، هیچ گاه خودش را درگیر امتیازخواهی های بعضی گروه های پرستاری بخش ویژه نکرد. حالا از بی انضباطی های بیمارستان ناراضی بود. گفت شاید اگر یک سال پیش سوال می شد انضباط یا نقش مدیریت و رهبری چیست جواب روشنی در ذهن کسی نبود، الا اینکه همه به درجاتی ناراضی بودند. ادامه داد در گذشته بیمارستان مدیریت موفقی داشت ولی ما متوجه نبودیم. من گفتم باید نقش تک تک افراد را هم در موفقیت مد نظر داشت، پرستاران در همه رده ها همکاری عالی داشتند. هر کس گوشه ای از کار را گرفته بود.
او پرسید پس نقش رهبری و مدیریت چه می شود؟ این مدیریت بود که چارچوب اوضاع را تحت کنترل داشت. حالا چرا با وجود حضور همه آن افراد و فقدان دو یا سه نفر (منظورش مدیرانی بودند که از کار برکنار شده بودند) چنین نیست و احساس می شود که پرستاری به حال خود رها شده است.
توضیح دادم که آشفتگی ها از خصوصیات تغییرات وسیع است. شاید اگر همین دو سه نفر هم بودند باز هم مشکلات مربوط به انتقال بیمارستان به ساختمان جدید و بازگشت مجدد به محل اویه اتفاق می افتاد.
او گفت شما نقش تجربه و هدایت کار توسط با تجربهها را حذف کردید. اگر با تجربهها سرکار بودند، اوضاع اینگونه نمیشد. با تجربهها در قبال بعضی تصمیمهای اشتباه مقاومت میکردند در نتیجه بیمارستان به چنین موضعی رانده نمیشد.
البته اگر این اتفاقات نمیافتاد ما همانطور مثل قبل می ماندیم ولی اکنون همه ما به واقعیت های جدیدی دست یافته ایم که می تواند چراغ راه آینده باشد. بهای سنگینی هم برای این تجربه پرداختیم.
به نظر می رسید تغییرات یک سال اخیر از ایشان تحلیل گر خوبی ساخته بود.
آخرین دیدگاهها