آموختم که هر گریه دلیل خاص خودش را دارد و باعث میشود دیگران تحت تاثیر قرار گرفته و به کمک بشتابند.
وقتی مدیر خدمات پرستاری بودم، پرستاران و سایر کارکنان به طور معمول در صبح کاری با من تماس میگرفتند. در ساعات عصر و شب اغلب سوپروایزرها به من زنگ می زدند.یک روز در مطب پزشک بودم. یکی از پرستاران به من زنگ زد و از همان ابتدای مکالمه با صدای بلند گریه کرد. ناخودآگاه بدترین سناریوی ممکن در ذهن من جان گرفت. من با شنیدن گریه او پشت خط تلفن به شدت متاثر شدم، گمان کردم اتفاق ناگواری رخ داده است. وقتی توضیح داد، متوجه شدم با سرپرستارش اختلاف نظر پیدا کرده است. با توجه به این که نوبت ویزیت من نزدیک بود و باید مکالمه را تمام می کردم، سعی کردم کوتاه ترین مکالمه را داشته باشم. از سر دلسوزی و برای آرام کردن او قول رسیدگی دادم.تا جایی که یادم هست بر سر یک قرعه کشی ماهانه وام درون بخشی بود. کارکنان با هدف رفع مشکلات مالی شان در هر بخش برای خودشان این قرعه کشی ماهانه را داشتند. به وجود آمدن اختلاف نظر در آن امری طبیعی محسوب میشد.اشتباه بزرگی که من دچار شدم، تحت تاثیر قرار گرفتن به خاطر گریه ایشان و محدودیت وقت برای جواب بود.نباید در موضوعی که ربط مستقیمی به من نداشت وارد شده و وعده ای میدادم.نباید اجازه میدادم آن پرستار برای پیشبرد خواستههایش من را واسطه بکند.
اما این اتفاق افتاد.برای عمل به وعده هایی که داده بودم، وارد میدان هایی شدم که حکم میدان مین را داشتند. هر حرکت اشتباهی ممکن بود مشکل بزرگتری را به وجود بیاورد.در طولانی مدت فهمیدم خیلی هم حق با او نبود. هدف از بیان این تجربه جلوگیری از تکرار چنین اشتباهاتی است.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها