توی خواب دیدم که در یک ماشین نشسته ایم قبل از اینکه سوار شویم راهی طولانی را طی کرده بودیم و بسیار خسته بودم. من توی ماشین قسمت عقب نشسته بودم و دخترم کنارم نشسته بود. ناگهان متوجه شدم که یک آقا طرف سمتی که دخترم نشسته بود دارد از روی سقف ماشین چیزی بر می دارد. یک هو متوجه شدم که چمدان خاکستری رنگ و بزرگی را ما روی یک سقف ماشین گذاشته ایم ولی آن را با طنابی چیزی نبسته ایم وباز است. آن مرد چمدان را برداشت و فرار کرد به نظرم میرسیدآن مرد کمی لنگش پا دارد. ولی وقتی که دخترم از تعقیب کردن او منصرف شد. من شروع به حرکت کردم و با تمام توانم دنبال و دویدم و تمام بدنم را به زحمت می کشیدم تا اینکه به او برسم اما نرسیدم.با خودم فکر میکردم چه چیزهایی در آن چمدان است که دیگر ما به آن دسترسی نخواهیم داشت لباس ها و وسایل و اشیاء شخصی مان به دست کس دیگری افتاده بود. با حالتی بد و با حالت ناراحت و خسته به صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها