نوشتن داستان های تلخ برایم مشکل است. وقتی ماجراهای تلخ را می نویسم، سمی مهلک در جانم ترشح میشود. اما باید بنویسم تا نسل های بعد فکر نکنند ما مشتی مردم میان مایه بودیم که لیاقت تنفس هوای آلوده را هم نداشتیم.
باید همه بدانند. آیندگان هم بدانند، برای تحویل دادن موقعیت و ساختاری خوب به آیندگان زحمت کشیدیم، زخم خوردیم و دوام آوردیم.
شاید آیندگان به نوشته های ما بخندند و با خودشان بگویند چه مزخرفاتی ذهن بیچاره ها را اشغال کرده بود. اما آن موقع همین مزخرفات مشکلاتی بزرگ و حل نشدنی بودند.
شاید آنها در مورد ما قضاوتهای نادرستی بکنند. اما باز هم می نویسم تا این که اگر خواستند بخندند. ولی این روزها که بر ما گذشته است، بماند.
روزهایی که بند و اسیر یک مشت حرف های پوچ و بی فایده بودیم.
آخرین دیدگاهها