در خواب به جایی به سفر رفته بودم.
به یک زن درختی را نشان دادم و گفتم اسمش چیست؟
او چیزی گفت، ولی من نشنیدم. از جایش بلند شد و زیر آن درخت قرار گرفت. از یک فضای خالی که من هیچ در آن نمی دیدم، یک خوشه چید که شبیه خوشه پسته بود. با دانه های صورتی که بافت نرمی بودند که هسته را در بر گرفته بودند. آن بافت نرم صورتی رنگ را شکاف و یک میوه شبیه پسته بیرون آورد. آن میوه گرد بود. شاید به اندازه گردو. او آن میوه و همه آن خوشه ها را به دست من داد.
آنها را به دست گرفتم و به جایی رفتم که گوشی من آنجا بود. می خواستم از آنها عکس بگیرم تا یادگاری از سفرم باشد. گوشی را در دست گرفتم و به آن میوه نگاه کردم. اما صفحه گوشی چیز دیگری را نشان میداد . صورتی و قرمز و سفید . من می دانستم که دوربین فعال است، ولی نه عکس من را که در حال گرفتن بودن نشان می داد و نه آن میوه را. یک چیز دیگر را برای خودش نشان می داد.
به یک محیط کوچه مانند رسیدم.
یک صندلی چرخدار را هل می دادم. دستم پر از لباس و کیف و وسایل دیگر بود. به فکرم رسید آنها را توی ماشین بگذارم به طرف ماشین رفتم ماشین چیزی شبیه رنو بود یک ماشین کهنه قدیمی وصل کار افتاده داشتن آن را هُل میدادند و از کار افتاده و کار نمیکرد.
آن کوچه پر از مار بود به راحتی می شد از آنها فیلم گرفت یا عکس تهیه کرد. یکی شان زرد بود. داشتم از حرکتش به سوی خودم فیلم می گرفتم. در مسیرش یک حیوان کوچک را گرفت و دورش پیچ زد با دقت از همه صحنه فیلم می گرفتم.
از درون یک سوراخ کوچک در کنار همان کوچه یکی دیگر در آمد. او هم به سوی من آمد ولی من خیلی نمی ترسیدم. همونجا ایستاده بودم تکون نمیخوردم فرار هم نمیکردم.
آخرین دیدگاهها